وقتی کفتارهای باغوحش بغداد روی تیفال تف میاندازند

همیشه شعبون، اینبار هم شعبون. چه مردادِ مطبوعات باشد و معروفههای کهنهکار فاشیسم نو، پای حجلهی ایرانشهرشان مشغول کشتن گربهی مصدق باشند، چه مهر و ملاعبهی جنگ و صلح باشد و نکرههای رمیده از کوبیسم جنگ، از گرنیکای نادر فلاح در تماشاخانهی ایرانشهر، مشغول انداختن تف –دمدستیترین ژل روانگردان خودهای ناراضی– به تیوالِ «ببر سفید بنگال در باغوحش بغداد». گربهی حجله باشد یا ببر دجله، شعبون همان شعبون استو مخ و مخاط همان.
مخاطب کیست؟ یک ساعت و بیست دقیقه پردهخوانی نادر از گرنیکای قهوهخانهای پیکاسو از زبان یک ببر، برای هاضمههای نرمشده با شورتفرمهای پاستیلی تیکتاک، زیادی سخت، خشک و خشن است –برای آنها که بنابرعادت برای بلعیدن حریرهای در مایههای نقالی سبزههای متیندفتری روی زبان چرب ملوسههای فاشیسم آمدهاند. این میشود که تا به مجلس شعبدهی نادر فلاح میرسند و جنبیدن روایت سفت، تخت، سیاهوسفید و مثلهی روزنامهی دیواری پیکاسو از جنگ را به اوراد نمایشنامهی غریب راجیو جوزف روی صحنه میبینند –یا شاید بالعکس، نقاشی ببر بنگال و چهل دست بریدهی بغداد را روی دیوار ندبهی گرنیکا– با عق و وق همهی دشخواری اثر را روی سر و صورت صحنه میریزند.
«ببر سفید بنگال در باغوحش بغداد»، هر روایت سرکشی از جنگ، هر تفاخر افراختهای را زیر کوبهای کوبیستی خود تخت میکند. نتیجه، صفحهای مسطح است از خانههای خراب یک جدول نیمهتمام از کلمات متقاطع. چیزی شبیه جنگ. در هر خانهای، حرفی بریده. خ و دال و الفِ عمودی باشد -آه از عمودی لاوراء- یا ب و چ و هی افقی. مقطعه باشد یا مثله. فرقی نمیکند. مرد بوده یا زن. پیر یا کودک. عرب یا عجم. ببر بوده یا خدا یا باغچه. یا پیش از جنگ چندحرفی بوده. همه در عدالت قصابها، به حرفحرفشان تقسیم میشوند. حالا «یاس ساده و غمناک آسمان» است و ناتوانی این دستهای دوبعدی. سیمانی یا استخوانی. بریده یا دریده. به دعا یا به جلق. خالی یا مسلح. دست همه کوتاه است. دست حتی نکرههای مجازی تیوالداتکام –این صندلیهای خالی، این تفهای سربالا.