وحیدالدین بزرگ تبار
وحیدالدین بزرگ تبار
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

مخلوق بی‌مکان

مخلوق؟ درباره‌ی هنرهای پشت در

داوود امدادیان را گذاشته‌اند پشت در. به شاعر چه مربوط که «شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید». زن باردار و مرد و درختش را کوبیده‌اند پشت در. دستت به در است هنوز وقت ورود که پشت در خوار می‌شود هیبت اخرایی مرگ. خوار می‌شود لرزش جنین. چه ربطی دارد به چه کسی که «هیچ‌چیز به هیچ‌چیز مربوط نیست». زن باردار و مرد، زیر هیبت درخت نیست که خوار می‌شوند -درخت‌هایی که به قول مریم امامی «درخت مرگ» هستند نه «درخت زندگی»؛ تردی حیات، پای آن صخره‌ی اخرایی نیست که خوار می‌شود؛ زندگی و مرگ، هر دو پشت آن در است که خوار می‌شوند. «و شما، هر دو را کشته‌اید». پشت آن در، زیر تابلوی «دفتر مجموعه‌ی فرهنگی‌هنری دزاشیب».

اثر امدادیان یکی از خوارشدگان یکصدسال زاد و رود نقاشان «مدرن و معاصر» است که در «ساختمان چلیپا» چپانده‌اند گِلِ هم. «ساختمان چلیپا» زاغه‌ای است در حاشیه‌ی «باغ انجمن خوشنویسان»، پشت بزرگ‌ترین «هیچ» -که لطفا از نشستن روی آن خودداری می‌فرماییم. عمارتی از آجر و کوزه و یادش‌به‌خیرها، که این‌روزها اشرف مخلوقات خالقان یکصدسال اخیر، از سر و کولش بالا می‌روند. بنایی با چهار اسم -احتمالا هرکدام به فراخوری: «دفتر مجموعه‌ی فرهنگی‌هنری دزاشیب» پشت در و بالاسر اثر امدادیان، «ساختمان چلیپا» روی ستون جلوی در، «خانه‌ی هنر» بالای در و «ART CENTER» همان‌بالا لا و لوی «خانه‌ی هنر». یک زاغه‌ی چهارتخم در مجاورت «کودکستان همه‌گل» که کارهای نقاشان -کارهای معمولا «همه‌شان مثل بچه‌ها»یشان- را با عنوان «خلقت بی‌زمان»، کرده‌اند پذیرای خلق همه‌روزه بین ساعت یازده تا بیست‌ویک.

گیریم که اکثر درها، درهای اکثر اتاق‌های این پسله به روی اکثر خلق بسته نیست. به خوشنویسان چه مربوط که درِ یک اتاق باز می‌شود و چهارنفر دستپاچه بچه‌های چهارگوش را از پشتِ پیکان‌وانتِ گوشه‌ی باغ، بغل می‌زنند می‌برند توی اتاق، پشت در، دری که بسته می‌شود برای پدوفیل‌های هنر. به زاغ‌های باغ چه ربطی دارد که زاقّ و زوقّ آویخته در دالان طبقه‌ی بالا -دالانی با نوار منع ورود- کنار تابلوبرق و درِ مستراح و چهار درِ بسته‌ی دیگر، هرکدام چند. گیریم که ذوق حاکم بر این زاغه‌ی ضیق «به افتخارات شما در مطبوعات مربوط نیست؛ به نفت، به پول» و به گربه‌های انجمن ربطی ندارد که صاحبِ این «نمایشگاه»، اندازه‌ی مالک یک باغ‌وحش هم ذوق نمایش ندارد. قرار بر نمایش نیست. انارهای آبی کاظمی از دیوار صاف زرشکی آن‌قدر بالا رفته‌اند که اگر بخواهی بدون مزاحمتِ نورهای سقیمِ مستقیمی که روی شیشه‌ی قابش انداخته‌اند با تمهیدِ فاصله‌ای دیدنشان را میسر کنی، تُک تیز طاووس مثقالی است که -برخلاف ظاهر نابالغ‌اش- سفت به پشتت میسر می‌شود. این‌که سن بچه‌ها را روی دیوار کنارشان اعلام نکرده‌اند و مال فرمانفرمائیان را فرموده‌اند در پشتش نوشته شده است (on the reverse) و هادی و هدای اصولی را دو طرف یک «هیچ» خوابانده‌اند، به ماهی‌های حوض چه مربوط. چه ربطی دارد به صندوق‌دار کافه‌ی «چای‌بار» که نیمی از این بازار در راه‌پله‌ها و پاگردها بساط و فروخته شده است. به جامعه‌شناس مربوط است اما. هر چه‌ای. حتی این‌که چه کسی «لله‌ی مادرزاد نطفه‌ی ولدالزنای» چه کسی است.


با صدای رضا براهنی


درخت زندگینمایشگاه نقاشیرضا براهنی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید