سلام!
از استراتژی هایی که در مورد من برای مقابله با گشنگی و تشنگی توی ماه رمضان جواب میده ، اینه که تا سحر بیدار میمونم که بعدش بخوابم و مشکلی پیش نیاد ...
باشگاه المپیاد که هیچوقت تعطیل نیست فکر کنم? ولی خب مثلا توی ایام عید فعالیتش محدود میشه و مثلا چند نفر یا چند تا پایه کلا مشغولن .
عید امسال هم سال بالایی هامون اردو مطالعاتی داشتن .
مشاور بزرگوار و عزیز باشگاه که خدا حفظشون کنه ساعت فکر کنم 9 یا 10 صبح به من هم اجازه دادن برم باشگاه و مدت اردو هم از صبح تا افطار بود .
و من که کلا توی اون بیست و چهار ساعت ، سه ساعت خوابیدم :_)
از حق نگذریم بارون جالبی هم میومد .
فیزیک هالیدی و نجوم به زبان سادهم توی کیفم بودن ، دو تا خودکار و این چیزا هم برداشتم و برای اولین دفعه وقتی توی راه باشگاه بودم ، با رد شدن راننده اسنپ از روی دست انداز و برخورد کلهم به سقف ماشین از چرت میپریدم...
خلاصه اینکه رسیدم و رفتم طبقه ی اول استاد(مشاورمون) رو پیدا کردم .
منو بردن طبقه ی سوم ، توی کلاسی که سال بالایی های نجوم نشسته بودن . از اونجا که وسط زمان مطالعه رسیده بودم تا آخر اون زنگ با خوندن نجوم به زبان ساده گذشت و فهمیدن مفهوم قدر ، که البته به لطف جناب تایپیست تقریبا به رمزگشایی شبیه بود تا مطالعه برای رصد چون به جای نقطه ی اعشار ( مثلا 1,2 یا 1.2 ) حرف ر رو گذاشته بودن :| مثلا میخوندی 2ر1 حالا اینکه بفهمی این رو چطور باید بخونی با خودت بود!
شایدم من خیلی دیر گرفتم ، نمیدونم ...
بالاخره زنگ خورد و سال بالایی های دیگه رفتن استراحت و استاد من رو با یکی از سال بالایی ها آشنا کردن و خب با ایشون هم صحبت کردم ، پیرامون تجربهشون از این رشته ... از اینکه چیشد اومدن نجوم و اینکه جایگاه رصد توی نجوم و خیلی چیزای دیگه ... .
دوباره زمان مطالعهشون رسید و دوباره استاد اومد و این سری با یکی دیگه از سال بالایی هامون صحبت کردم ، که توی یه کلاس دیگه بود .
نکته ای که بود ، نمیدونم مربوط به علاقه ی شخصیشون بود یا تخته کم داشتن? ایشون بعد از پر کردن فکر کنم دو تا تخته ، رو آورده بودن به استفاده از شیشه پنجره!
با ایشون هم حرف زدم و از حق نگذریم با ایشون بیشتر ارتباط گرفتم ، فکر میکنم دلیلش هم این بود که انگیزه و علاقهشون در اصل فیزیک بوده که انگیزه ی من هم همینه .
و جالب تر از همه اینه که شاید فیزیکی که ما میخونیم نسبت به فیزیکیا گسترده تر نباشه و بیشتر موضوعی باشه ، اما قطعا عمیق تره و یکی از چیزایی که رشته ی ما رو جذاب تر از بقیه میکنه همینه .
بقیه ی روز ، نمیدونم بقیه ی سال بالایی ها کجا رفتن ? و من با هالیدی مشغول شدم .
وقتی داشتم با تندباد مطالب میجنگیدم ، یه وزنه ای به نام حسابان خورد دقیقا وسط صورتم .
در حالی که داشتم از گشنگی و خواب سگ خونه ی همسایه که سیاه و سفید بود رو گاو میدیدم ، همون سال دوازدهمی که اول باهاشون صحبت کردم اومد و موفق شدم ازش کمک بگیرم و این بنده خدا هم موفق شد به منِ زبون نفهم کلیات حساب دیفرانسیل رو یاد بده . خدا خیرش بده :)
دو زنگ متوالی با حد و مشتق و رفقاش کشتی گرفتم و دست آخر کنجی یافتم ، نجوم به زبان ساده را گشودم و دل به خطوط سپرده و به سان لاستیک های پنچر لمیدم .
دیگه واقعا حس میکردم به پلک هام وزنه آویزون کردن که بالاخره لحظه ی وصال من و افطار رسید .
افطار کردم ، راه افتادم سمت خونه و طبعا توی راه خوابم برد...
اما نکته اینه که با وجود تمام این داستانا ، یک لحظه حضور توی باشگاه رو نمیشه مقایسه کرد با دوازده سال تحصیل توی مدرسه و خوندن درس عادی :) خلاصه که اینطوری ...
المپیاد سبک زندگیه نه سبک تحصیل
خوش و خرم و المپیادی باشید ; )