اون روز رفته بودیم دانشگاه با دوستم واسه انجام و ارائه پروژه مون. توی کلاس نشسته بودیم و کار میکردیم و میدونستیم که کارآموزی فقط تا همون روز وقت داره که به ثبت برسه.
من اصرار داشتم که بیا سریع تر کاراشو انجام بدیم که به تاخیر نخوره. رفتیم و هرچیزی که نیاز بود پرینت گرفتیم که کاراشو انجام بدیم. مدیر گروه مون گفت که برید فلان شرکت تهران درخواست بدید و برید اونجا کار آموزی. ازون روز خیلی میگذره و پیگیری این مسئله تا همینجا تموم شد.
ـ دوستم اونجا درخواست داد و جوابش خیلی دیر اومد..
چند روز پیش من امضای مدیر گروه و استاد راهنما مو گرفته بودم و با یه شرکتی که توش کار میکنم هماهنگ کرده بودم که کار آموزی مو اونجا بگذرونم.فقط مونده بود امضای مسئول آموزش.رفتم پیشش و گفت دیر اومدی و امضا نکرد! هرچی بهش گفتم فقط و فقط یه جواب داد... 'دیر اومدی و وقتش گذشته!'
از اون روز تا امروز صبح یکی دو هفته ای میگذره و من هر شب با خودم فکر میکنم که ترم تابستونی که هنوز شروع نشده! پس وقت چی گذشته؟ مگه اشکالی داشت امضا میکرد؟ و هر شب با اون مسئول آموزش پیش خودم دعوا و مرافه میکردم و توی ذهنم کلی باهاش کل کل و بحث میکردم. شبا خواب نداشتم. با خودم میگفتم که خب اگه این امضا کنه باید منتظر بمونم که کار اموزی شروع بشه و اگرم اردیبهشت میومدم بازم همینجا بودم پس قضیه چیه که میگن اردیبهشت باید میومدی؟
(ادم کم رویی هستم و زود جا میزنم از طرفی نمیتونم حرفم رو بزنم و حقمو بگیرم)
خلاصه امروز صبح به زور و هرجور شده رفتم دانشگاه و با مشکلم روبرو شدم...
قرار بود برم و خشتک شو بکشم روی سرش و بگم خوب من لنگ یه امضای تو ام و تو از من دریغ میکنی؟ و توی دفترت نشستی و فقط باد کولر میخوری که چکار کنی؟ مگه تو اینجا ننشستی که کار منو راه بندازی؟
اما
رفتم توی دفترش و گفتم: سلام ...
( همه چیز عوض شد و بدنم سست شد و نفسم بالا نمیومد و با لرزش صدا ...)
گفتم : ببخشید در مورد کارآموزی یسوال داشتم. من تعداد واحدام که مونده خیلی کمه و این ترم تمومم و واسه تابستون دیگه اینجا نیستم که بخوام کارآموزی مو بندازم واسه سال بعد و باید چکار کنم؟
گفت: کار آموزی که ثبت نامش تا اردیبهشت بود ما هم توی تابلوی اعلانات زده بودیم میخواستید زودتر بیاید
گفتم: خب من کاراشو کردم فقط مونده امضای شما
گفت: من امضا نمیکنم وقت ثبت نام گذشته ( و همون حرفای قبلیش)
(و هرچی گفتم فایده نداشت) گفت برو پیش مدیر مسئول اموزش
از دفترش اومدم بیرون و چند دقیقه توی سالن راه میرفتم و روم نمیشد برم توی دفتر مدیر
بالاخره رفتم و بدون هیچ حرفی امضا کرد و امضا شو بردم ارتباط با صنعت و همه چیز حل شد.
همین.../!؟!!
خوشحال نیستم که امضا مو گرفتم
حالم ازین بد نیست که اون یارو بیشعور بود
حالم ازین بد نیست که چرا وقتم تلف شد توی گرمای هوا و رفت و اومد
از دست خودم ناراحتم که چرا خشتک شو رو سرش نکشیدم...؟
چرا وقتی رفتم توی دفترش دستم صدام لرزید؟
چرا کلمات رو گم کردم؟
.......