چند وقتی پیش مثلا حدود دو سه سال پیش که دانشگاهم شروع شد کله م پر بود از ایده های جورواجور و به نظر خودم ناب و خیلی خوب اما همش میگفتم باید به یه تخصصی برسم و ایده هامو بزنم
کم کم اومدیم جلو هرچی گذشت از اون شور و هیجان کم شد
حالا کاری نداریم
یکی دوجا مشغول به کار شدیم. اولی که کلاه مونو برداشت و هیچی بهمون نداد و کلی براش به اصطلاح خر حمالی کردیم هیچی
دومی هم یه شرکت استارتاپی بود که روی یه پروژه کار میکرد و منم شور استارتاپ داشتم و بهشون پیوستم و کلی براشون کد زدم کد ها که آماده شد شرکت از هم پاشید و منم کلی نا امید و خسته
باز یکی دوبار دیگه هم همینطور شد
چندتایی هم خودم ایده و کد زدم که به دلیل دست تنها بودن نصفه کاره رها شدن
الان لبتاپم پره از ایده ها و کد های نصفه کاره و تنم پره از خستگی و بی حوصله گی واسه ادامه یا حتی شروع یک ایده خوب و اصلا حوصله ندارم دیگه
و الان به چیزایی که زدم و نصفه نیمه رها شد و هیچ نتیجه ای نداشت نگاه میکنم و افسوس میخورم
افسوس....
اینهمه از جون و دل مایه گذاشتیم اخرش هیچی به هیچی