محمد
محمد
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

اضطرابِ موقعیت/ جایگاه اجتماعی

این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه می نویسم.

به ارزشمندی خودمان شک داریم ... به دنبال تایید هستیم(من ارزشمندم تو رو خدا بگو اره، جون ننت جون بابات من آدم خوبی هستم؟!) مشکل تقریبا این است که جامعه اگر ما را حساب نکند اگر قارون هم باشیم هیچ هستیم یا هیچ تصور می کنیم لذا محرومیت اجتماعی برای تغییر رفتار جواب است مثلا انفرادی همین تاثیر را دارد یا مثال های دیگر و روزمره ... میگیرید که چی می گم؟ ؛)))) یا مثال لوس آن در زندگی زناشویی که عده ای من باب نمک ریزی می گویند بی محلی هم جواب است :))

قابل درک است دیگر، وقتی آدم حسابت نکنند طبیعی است که روح و روانت به هم می ریزد البته عده ای هم معتقدند که ... مردم! و به مسیر خودم می روم یا ضرب المثلی که در فرهنگ خودمان داریم مبنی بر اینکه «در دروازه را می شود بست و دهان مردم را نمی توان گِل گرفت» و ... لذا زیاد سخت نگیرید.

خب این تقریبا عنوان مشکل است و جناب آلن دوباتن در کتاب اضطراب موقعیت قصد دارد برای ما این پدیده را موشکافی کند.

اضطراب موقعیت: «خطر شکست در مسیری که جامعه آن را وضع کرده است»

کتاب دو قسمت دارد:

  • عوامل که سبب ایجاد اضطراب در ما می شود
  • راه حل های که برای کاسته شدن از اضطراب اجتماعی وجود دارد را شرح می دهد.

البته ترجمه این کتاب یکجوری بود و من یک ذره اش رو از ترجمه رضوی و باقی را ترجمه تقدیسی خواندم البته به نظرم همچین تحفه ای نبود ولی از اون یکی بهتر بود و به نظرم کامل تر است.

به صورت اجمالی بخش علل را اگر بخواهم توضیح بدم بدین شکل است:

1.فقدان عشق: اگر کار الف انجام نشود دیگر دوستم ندارند/ اگر در فلان موقعیت باشم دوستم دارند. دنبال یک کاری هستیم که عشق بگیریم و اگر موفق به انجام آن نشویم آزرده خاطر می شویم.

نفس ما مانند یک بادکنک سوراخ است که مدام محتاح هلیوم عشق و توجه دیگران دارد.

2.انتظارات: این عامل چند نکته دارد.

نکته اول: تقابل نیاز و امکان است. امکان ها را نیاز تلقی می کنیم و خودمان را با آن خفه می کنیم/اگر آیفون جدید را نداشته باشم بدبخت عالمم / مگر میشه بدون کتابخوان مدل بهمان کتاب خواند؟ من حتما باید کاغذ الکترونیک Remarkable داشته باشم وگرنه چطوری یادداشت کنم؟ من چقدر بدبختم... من با اتوبوس برم سرکار/ دانشگاه؟ همه باید ماشین داشته باشند ... «مردم چی میگن؟» ...

نکته دوم: یک تعریف از ثروت هم ارائه می کند(البته در بخش راه حل هم یک تعریف از ثروت دارد که می گوید اگر از هر چیزی زیاد داشته باشید ثروتمند هستیم و بیاییم به جای پول و مادیات از عشق، محبت و ... به عنوان ثروت یاد کنیم):

ثروت داشتن دارایی زیاد نیست بلکه توانایی برطرف کردن آرزوهایمان است لذا ثروت به خواسته های ما بستگی دارد.

می گوید دو راه برای ثروتمند کردن مردم وجود دارد: پول بیشتر و مهارِ خواسته ها. در جوامع مدرن پول بیشتر است ولی خواسته ها هم نامحدود هستند فلذا احساس محرومیت نسبت به انسان بدوی بیشتر است

نکته سوم: تمایل عجیبی به بالاتر از حالت عادی بودن داریم ... ما تمایل داریم بیشتر از میانگین باشیم. زمانی که همه در یک سطح قرار بگیریم مشکلی نیست اما یک نفر از هم طبقه های! خودمان یک مقدار رشد بیشتری داشته باشد به هم می ریزیم(وای عقب افتادم | اگر بچه محلم/ فامیل/ دوست تونست پولدار بشه و من نشدم لابد من یک حمال هستم!)

3.شایسته سالاری: جوامع به سمت شایسته سالاری رفته اند و در نتیجه فردی که به زعم خود به موفقیتی دست نیافته است خود را حقیر، کودن و ... می داند. در گذشته این عدم موفقیت را به بی عدالتی نسبت می دادند ولی در عصر شایسته سالاری آزرده می شود چون بهانه ای!ندارند.

4.افاده: عده ای دارای خصیصه هایی مانند جلب نظر دیگران، عقده ای بازی و تازه به دوران رسیدگی هستند که مقداری عقب افتادن از مد روز موجب اضطرابشان می وشود.

5.وابستگی: وضعیت اشتغال میزان احترام را مشخص می کند.




5 راه حل را هم این موضوع پیشنهاد می کند:

  1. فسلفه: فلاسفه معتقد بودند مردم حرف مفت زیاد می زنند و نظام ارزشی درستی هم ندارند(مودبانه اش این که دنباله رو هستند) فلذا توجه نکنید چه اباطیلی می گویند چه خوب باشد و چه بد. شوپنهاور نیز می گوید:
آیا یک موسیقیدان اگر میدانست همه مخاطبانش جز یکی دو نفر ناشنوا هستند، از تشویق های آن ها به خود می بالید؟

2.هنر: می گوید حالا اونطوریام نیست که هنر به درد نخور باشد و مثال می آورد و یک جورایی می بافد که بله رمان فلان یا بهمان نقد اجتماعی و ... بوده است و به پیشبرد جامعه کمک کرده است.
3. سیاست: باید انگاره های ذهنی جامعه را به چالش بکشید. هر قاعده ای ممکن است بر طبق نظر یک ذی نفع شکل گرفته باشد فلذا تامل کرد و کورکورانه تبعیت کنید.

4. دین: آموزه های دین(منظور نویسنده کتاب مسیحیت) مانند برابری، یادمرگ و آخرت می تواند از شدت اضطراب کم کند چون مخلوقات به صورت فطری با هم برابرند یا آخر قصه ما یک وجب جا در دل خاک است و نگرانی از بالا و پایین بودن جایگاه اجتماعی معنی ندارد؛ چند صباح دیگر نام و نشانی از شما و دیگران باقی نمی ماند که نگران چیزی باشید.

5.بوهمیا: دقیق نفهمیدم که باید چه بکنیم. مفهوم این است که یک سری افراد سعی دارند که خلاف مسیر اصلی حرکت کنند و ایده های شاذی دارند؛ خودشان به جایی نرسیدند ولی سبب تکثر دیدگاه شده و یحتمل فضابازتر می شود تا اضطراب کاهش یابد!



این ها چیزهایی است که من از کتاب فهمیدم و طبعا ممکن است شما نظر دیگری داشته باشید. کتاب مثال و ارجاع زیاد دارد. در کل کتاب بدی نبود.

چالش کتابخوانی طاقچهآلن دوباتنمعرفی کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید