این پست را برای چالش کتابخوانی طاقچه می نویسم.
کتاب مستاجر اثر رولان توپور است که در سال 1964 نوشته شده است. این کتاب را با صدای آقای آرمان سلطان زاده گوش دادم. مدت زمان کتاب 6 ساعت و 36 دقیقه است. کیفیت خوبی دارد و برای هر شخصیت صداسازی کرده است که بسیار عالی است و احساس را منتقل می کند.
داستان درباره جوانی(ترِلکوفسکی) است که پس از به وجود آمدن مشکلی که نمی دانیم چیست پی خانه جدیدی برای اجاره است(عجله دارد) و پس از نقل مکان به خانه جدید اتفاقاتی رخ می دهد. اونطور که من فهمیدم قبل از آمدن به این خانه مشکلی نبوده است در فیلمی هم که از روی این کتاب ساخته شده است چیزی نبود. نکته اصلی هم این است که همسایه قبلی خودکشی کرده است ولی خب ...
پس از اسباب کشی مشکلات شروع می شود. با اپسیلون صدایی که از خانه ی این یارو می آید(حتی افتادن یک شی روی زمین) همسایه ها اعتراض می کنند: ما آسایش نداریم. یک بار هم صاحب خانه می گوید مستاجر قبلی با دمپایی ابری در خانه راه می رفت که «آسایش» ما بهم نخورد؛ این قدر گیر بودند( واقعا زندگی آپارتمان نشینی یک جوری است ان شاءالله همه یک خانه ویلایی داشته باشند و از قوطی کبریت بیرون بیایند و نکته دیگر روابط همسایگی است که بی خیال یکدیگر هستند و مانند زن بابا عمل می کنند? که به نظرم زیاد با گذشته ما تناسب ندارد و با حال ما شاید در یک سطح باشد. کاش دوباره به همان دوران بچه محله و همسایه ها برگردیم ولی خب با این قوطی کبریت های عمودی که در حال ساخت است و بر فرهنگ ما هم تاثیر گذاشته است بعید به نظر می رسد اوضاع تغییر کند) و در گذر زمان؟ طرف رد می دهد و شاید دچار پارانویا می شود و یا شاید آن بیماری روانی عود می کند(فکر می کند علیه او توطئه کردند) اطرافیانش از او کناره می گیرند.
بعضی از قسمت های داستان هم بی ربط، لوس و مقوا بود: آخر داستان که به نظرم بی ربط بود و من احساس کردم مثلا خواست مرموز باشد یا قسمتی که همسایه ها می ریزند سر ترلکوفسکی و پلیس کاری نمی کند هم خوب نبود از طرفی به نظرم منطقی نبود که با چهارتا اتهام ترلکوفسکی بخواهند او را بزنند(عه این پسره به ما گفت قاتل پس بیایید جلوی مامور بزنیمش، منطقی است؟ به نظرم خیر) یا قسمت بی شعور و خز دیگر داستان دیدار اول ترلکوفسکی با آن دختره است که از زاویه راوی می گوید: ترلکوفسکی از هیچی مطمئن نبود فقط از این مطمئن بود که می خواهد با طرف غلطی بکند... آخه این چه وضعی است؟ بگذریم خز زیاد داشت.
درباره ژانر ترس چون من کتاب را گوش کردم نمی توانم نظر خاصی بدهم چون شنیدن امکان انتقال احساس ترس را بسیار بیشتر از یک متن مهیا می کند اما باز هم به نظرم آنچنان ترسناک نبود ولی بد هم نبود(کتاب قبلی که خواندم برای چالش کتابخوانی کتاب فلسفه ترس بود که به این موضوع هم پرداخته بود(فصل 4) که چرا با اینکه ما می ترسیم سراغ فیلم و کتاب ترسناک می رویم). شاید هم این نظر نشات گرفته از فیلم یخ، بی روح و تمام مقوایی باشد که از روی این کتاب ساخته شده است.
همان طور که در بالا اشاراتی کردم یک فیلم هم از این کتاب ساخته شده است. فیلم مربوط به سال 1976 است. بازی ها یک جوری است(خیلی تو ذوق می زنه) و اون احساس ترس و اضطرابی که در کتاب هست در فیلم نیست و انگار فقط قصد دارد اتفاقات مهم کتاب را پشت سر هم نشان بدهد به عبارتی فیلم روح ندارد. طبعا یک سری گفتگو با خود و صدایی در ذهن فرد هست که می توان از کتاب استنباط کرد ولی در فیلم چنین چیزی ندیدم ... خسته کننده بود ... البته خوب فیلم قدیمی و مربوط به 47 سال پیش است. بازیگران ناشی هستند و مانند بت دیالوگ می گویند(وای من در حال ترسیدن هستم وای الان باید از ترس فرار کنم ... یک چیزی در این مایه ها). کتاب صوتی آقای آرمان سلطان زاده بیشتر از این فیلم حس را منتقل می کرد.
از منظر دیگر فشار عصبی و اجتماعی عجیبی است که ترلکوفسکی تحمل کرده است البته شاید این مشکل از قبل وجود داشته است و شاید بتوان نتیجه گرفت فشار اجتماعی منجر به تغییر رفتار می شود?(البته در این مورد طرف رد داد)، می گیرید که چی می گم؟ ؛)))
یک نکته هم اینکه چند جا از کلمه مسخ استفاده کرده بود که من را یاد کتاب مسخ انداخت. آنجا هم تقریبا قضیه همین بود و همینطور هم تمام شد. پایان عجیبی هم داشته است.