بعد از مدتها سر و کله زدن با سیاست مهمترین نتیجهای که گرفتم این بود: هیچ وقت واردش نشم.
و حالا چیزهای مهم دیگهای که در این راستا فهمیدم:
۱ انسانیت اصل مهمیه. خیلی خیلی هم مهم. و تعریف میشه توی اون اصول اخلاقی کاملا ذاتی و درونی ما از ۱۰ هزار قرن پیش تا الان. چیزای مشترک بین آدمها و فرهنگهای مختلف. و یا بخوام کتاب دینی یازدهم لیزش کنم میشه همون فطرت. چیزی مثل ادب، راستگویی، مهربونی، عدالت و و و و و و ..... . و همیشه باید اصل بمونه.
۲ فاصلهی بین حقیقت و واقعیت. و یا شاید بشه گفت دنیای مطلوب و دنیایی که در نهایت داریم توش میزیییم. همزمان با اتفاقات پاییز من برگشته بودم روی خاطرات ۵۷. روی تاریخ اون زمان. و دیدم چقدر قاطی شدن سیاست و ایدهها میتونه چیز ترسناکی باشه. قدرت کلا چیز ترسناکیه. فرقی نداره چیزی که داریم در موردش حرف میزنیم دین - به معنای چارچوب- هست یا آزادی یا هرچیز دیگهای... و من از این میترسم نکنه همونجور که حرفهای دیروز یک عده مسلمان واقعی منجر شد به قدرت گرفتن یک سری متحجر متعصب و نهایتش از بین رفتن احترام دین، حرفهای امروز من هم منجر بشه به فربه شدن بیشتر و بیشتر سرمایهدارها و از بین رفتن خود اصل آزادی.
۳ مهمترین کار اینه: عمل رو محکوم کنم. هرچند اگه به خاطر اون فاصلهی بین حقیقت و واقعیت مجبور باشم محکوم شدنشو توی دلم و با دندونهای بهم فشرده شده فریاد بزنم.
#از_روزها