ویرگول
ورودثبت نام
Mah
Mah
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

شرایط نامطلوب/:

بعد از دو سه هفته البته بهونه آوردن و یه روز گفتن دیگه باید کل کلاسا رو برید. من واقعا با توجه به اینکه استادی هم نداشتم و اوضاع رو در خطر می دیدم، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و بعد از ظهرش که از مدرسه برگشتم کلی اشک ریختم و حالم واقعا بد بود. طوری که از پروفایلم (!) هم یه عده فهمیدن که اتفاقی افتاده(: . یادمه چند تا از دوستان اون موقع واقعا میخواستن کمک کننن و حتی به استاد دسترسی داشتن میگفتن میتونیم کمک کنیم تااز طریق اونا اوضاعتو تایید کنی که اوکیه و واقعا باید بشینی بخونی. هم مدرسه ای خودم هم که دانشجو بود اون موقع، یه دوست عالی بود که تو حفظ روحیم واقعا موثر بود. اونجا از معدود دفعاتی بود که احساس کردم تنها نیستم. خلاصه ما از دبیرا تاییدیه گرفتیم و چون اونام اوکی بودن دیگه بازم طبق روال قبل عمومیا رو نرفتیم سر کلاس. البته یه آزمون چرت هم به عنوان مدرک گرفتن از ما که سوالای مرحله یکی داشت ولی تشریحی.
سه ماه اول سال تو سرمایی که غالب بود ، شنبه ها ساعت اول میرفتم طبقه ی بالایی ساختمان آزمایگاه مدرسه . جایی که نمازخونه بود و خیلی سرد بود و سرما خوردم ولی چاره ای نبود.اواخر آذر بود و اوضاع خوب نبود . چون از یه طرف دبیر شیمی سخت گیرمون میگفت چرا کم وقت میذاری برای شیمی و دبیر یکی از درسای عمومی میگفت چرا سر کلاسم نمیای. از طرفی روابط دوستانه با اختلال مواجه شده بود. ظرفیت مرحله یکو از ۱۵۰۰ به ۶۰۰ تغییر دادن ولی به هر حال با سعی خودم و کمک های دوست دانشجوم تونستم هندل کنم شرایط رو و رسید به مرحله یک و اونم اوکی شد.
بهمن ماه و اسفند هم باید تو همون مدرسه می خوندم و البته مدرسه معلم تئاتر آورده بود و کلاساشون بیشتر تو کتابخونه بود و من هم آواره میشدم/: .
ولی خوب دیگه سعی میکردم تمرکزم رو حل مسئله و مهارت آزمون دادن و نوشتن راه حل باشه و خلاصه این دو ماه هم طی شد.

المپیادریاضیعلمیتحصیلی
دانشجوی کارشناسی ارشد ریاضی محض دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید