وارد ترم پنجم شدم... این ترم، جایی بود که من با درسای جدید و جدی تری نسبت به قبل مواجه می شدم و کم کم می تونستم بیشتر راجع به علاقم بفهمم..
اولین درس الهام بخش برای من توپولوژی عمومی بود که از کل فرایند درس و حل مسئلش به وجد می اومدم... همون چیزی که با ذهن نیمه شهودی و نیمه ساختاری من جور در میومد و سر کلاساش به خاطر داشتن استاد عالی، با شوق درسو دنبال می کردم...این درس باعث شده بود من یه نقطه قوت محکم در تحصیل کارشناسی ریاضی نسبت به علایق دیگم مثل علوم کامپیوتر پیدا کنم.
درس آنالیز ریاضی، یکی دیگه از درسای اون ترم بود که باید شبیه کنکور براش درس میخوندیم و عملا یه حجم قابل توجهی از استرس بهمون میداد! ولی در عین حال مفاهیمش تو همون توپولوژی هم کاربرد زیادی داشت..
جبر2 و جبر3 که اسمش نظریه گالوا بود داشتم رو همزمان در همون ترم داشتم! و عملا یه سری از تمرینای درس گالوا برای این بود که یاد بگیری سرچ کنی! ایده رو بخونی! راه حل 3 4 صفحه ای رو بنویسی و نهایتا یکم یاد بگیری^^("":
و اما درس منطق که یکی از زیباترین درسهاست و به شما یاد میده یه ساختار فرمال تر از ریاضیات و شهودی که شما تا به حال باهاش اومدید بالا، میتونه چه شکلی باشه..آشنایی با دقیق سازی ریاضیات و حتی یه مقدار metamathematics یا همون فراریاضیات که به طور کلی دید شما رو چند لول نسبت به ریاضیات دقیق تر و همینطور متفاوت تر می کنه...
و این طور بود که کل اون ترم به امتحان و درس گذشت و نتیجش هم شد بالاترین معدل بین ترم ها تا اون موقع و من دوباره یکم امیدوار شدم(":