ویرگول
ورودثبت نام
Mah
Mah
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

کارشناسی ریاضی(7)

بعد از تموم شدن ترم هفت، دو تا کار خیلی مهم بود که پیش رو داشتم.. اولی اقدام برای ارشد استعداد درخشان که در واقع برای معدلای برتر هر ورودی این آپشن هست که بتونن به دانشگاها درخواست بدن مدارکشون بررسی شه برای پذیرش ارشد بدون امتحان کنکور و دوم آزمون کنکور کارشناسی ارشد ریاضی و علوم کامپیوتر.

روزا خسته کننده و سنگین می گذشتن و من واقعا دوست داشتم از بهشتی برم.

تو همون بازه خیلی به فلسفه علاقه مند شدم و فهمیدم بعد از ریاضیات و منطق، هیچی بیش تر از فلسفه من رو به وجد نمیاره..شروع کردم به خوندن کتاب "طرح بزرگ استیون هاوکینگ" که در رابطه با فلسفه علم فیزیکه.. تو روزایی که همش تو راه تهران و شهرمون در حال رفت و آمد بودم..

همزمان باید به موضوع پروژه کارشناسیمم فکر میکردم که واقعا چی کار کنم...

کنکور ارشد رسید و بر خلاف کنکور کارشناسی، حقیقتا هم راضی بودم هم کمتر اذیت شدم..

حالا امیدوار بودم که یه جا بهتر ظاهر شم.

من برای پروژه کارشناسیم می خواستم اول "هندسه محاسباتی " کار کنم که استادم چون خودش کار نکرده بود یه موضوع دیگه در زمینه" گراف های قابل نمایش با کلمه" بهم معرفی کرد که چند ساله در نظریه گراف رایج شده و تو حوزه های علوم کامپیوتر و مسائل مربوط به برنامه ریزی هم کاربرد داره.

و من بالاخره اواخر اسفند کار روی این موضوع رو شروع کردم.


اما هنوز کار مونده بود. باید برای المپیاد دانشجویی میخوندم و به یه کاری هم فکر میکردم..

تو فکرم بود که تدریس المپیاد رو شروع کنم ولی به خودم مطمئن نبودم..

سال 1402 رسید و انتظار نتیجه کنکور و فضای نامناسب خوابگاه حسابی کلافم کرده بود.. انگار روزا نمیگذشتن و من از تخمین رتبه خسته شده بودم..

بهترین اوقات من در کلاس فلسفه ریاضی و وقتایی که با دوستام سریال می دیدیم خلاصه میشد..

تا اینکه نتیجه کنکور اومد و سهم من 41 ریاضی محض و 94 علوم کامپیوتر بود.

حالا باید برای آیندم تصمیم می گرفتم که می خوام چه کاری انجام بدم.. خیلی مردد بودم و نمیدونستم که انتخاب هر کدوم چی رو جلوی پام میگذاره..

بالاخره هر طور بود انتخاب رشته کردم و امتحانامم تموم شد و برای همیشه خوابگاه بهشتی رو ترک کردم(:

و دوباره داشتم دچار کرختی می شدم که دو تا اتفاق نسبتا خوب افتاد..

اولی اینکه پذیرش کارشناسی ارشد بدون کنکور دانشگاه تهران رو گرفتم که همیشه یه حالت ایده آل برام بود و جز اون، مرحله نهایی المپیاد دانشجویی رو قبول شدم که شاید فکرشو نمی کردم(:

حالا انگار نتیجه اون تحمل شرایط روحی نا به سامان و اون درس خوندنا رو گرفته بودم و باید برای ادامه راهم یه فکری می کردم..

پ.ن: راستش شک داشتم نوشتن تو ویرگولو ادامه بدم که دیدم نوشتن هنوزم آرومم می کنه((:..



تحصیلیریاضیاتکارشناسی
دانشجوی کارشناسی ارشد ریاضی محض دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید