ویرگول
ورودثبت نام
مهسا غلامی
مهسا غلامی
مهسا غلامی
مهسا غلامی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

چرا خواستم نویسنده محتوا شوم؟


هشدار!!!

این مطلب صرفا جهت به رخ کشیدن خلاقیت بنده در عرصه تحریر به عمل آمده، درنتیجه، هیچگونه استاندارد سئو در آن یافت نخواهید کرد!

از طریق یکی از دوستانم با محتوا نویسی آشنا شدم، گرچه از این بزرگوار اصرار بود و از من یکی انکار! بالاخره بعد از اصرار فراوان ایشان متنی نوشتم، مورد پسند قرار گرفت و از آن پس دیگر از نوشتن دست نکشیدم. خوب که فکرش را بکنید حکایت من دقیقا حکایت همان بنده خدایی است که در مجلس عروسی دستش را می‌گیرند تا خودی نشان بدهد و او از سر خجالت می‌گوید که بلد نیستم! اما بعد از تلاش‌های فراوان فامیل، مقاومت این جوان شکسته و چنان بِرِک دَنسی در سکوی رقص اجرا می‌کند که خدابیامرز مایکل (جکسون‌شان) در آن دنیا سر تعظیم فرود می‌آورد.

گرچه آدم کم‌رویی نیستم، اما نمی‌دانم چرا همیشه برای وارد شدن به یک فاز جدید از زندگی مقاومت نشان می‌دهم. مثل اینکه قبل از وارد شدن به فاز نوشتن، نقطه امن زندگی من تبدیل به یک غار هزارتو شده بود، اما بعد از اینکه کشان کشان مرا از غارم بیرون آوردند، فراموش کردم که اصلا غاری هم وجود داشت!

خلاصه بگویم! هرچه بیشتر نوشتم، شیفته‌تر شدم! بعدها به‌خاطر آوردم که مادرم در دوران مدرسه عاشق انشاهایم بود، تا حدی که می‌گفت نکند انشاهایت را دور بیندازی‌ها! نگه‌شان دار، بعدها که بخوانی می‌گویی عجب مغزی داشتم من! راست هم می‌گفت! در زمان مدرسه نمره انشایم هیچوقت پایین‌تر از 19.5 نیامده بود، مگر از سر خیرسر بازی یک معلم! (دقت کنید خیرسر با معلم نه من)

در بیشتر مواقع، زنگ انشا که می‌آمد با عشق قلم به‌دست می‌گرفتم و غرق کاغذ روبه‌رویم می‌شدم. اصلا این زنگ برای من از بهترین تفریحات دو عالم به‌حساب می‌آمد، اما آن موقع چه می‌دانستم؟ احتمالا این جمله را از زبان صدها جوان ایرانی شنیده‌اید: منِ نوجوان خیال می‌کرد که باید معلمی مهندسی چیزی بشود! به‌عبارت دیگر، پرورش مهارت و استعداد در ذهن من حکم کشک را داشت.

با همین خیال وارد رشته آموزش زبان انگلیسی شدم. البته، سوتفاهم نشود، این رشته را با تک تک سلول‌های وجودم انتخاب کردم. شاید باورتان نشود، اما بعد از زجرهای فراوانی که در زنگ‌های ریاضی و فیزیک تخصصی متحمل شدم، کلاس‌های زبان دانشگاه همچون پارتی‌های شب جمعه برایم لذت بخش بودند! تنها مشکل من، آن کلمه آموزش بود که مانند کَنه درکنار نام این رشته چسبیده و علیرغم میل باطنی‌ام، مرا به‌سوی معلم شدن سوق می‌داد.

اما خدا خیرش بدهد این دوست ما، نه به‌خاطر اینکه جریان زندگی مرا متحول کرد، بلکه چون زندگی آن بنده خداهایی که قرار بود زیر دست من زبان انگلیسی یاد بگیرند را نجات داده است. در یک جهان موازی، من نقش یک معلم زبان عصا قورت داده را دارم که با شفقت درکلاس‌ها حاضر می‌شود و دانش آموزانش چشم دیدن او را ندارند!

در آخر، برای پاسخ به این سوال که چرا خواستم نویسنده محتوا شوم؟ باید بگویم که من اصلا نخواستم که بنویسم بلکه همانطور که خواندید در این راه مقاومت هم کردم! اما زندگی به‌گونه‌ای مرا چرخاند و کسانی را بر سر راهم قرار داد تا در ابتدای جوانی، علاقه‌ام را در آغوش بگیرم و به قول معروف در راه معلم شدن ول معطل نباشم! باتشکر از بازی سرنوشت و دست اندر کاران آن.

نتیجه غیراخلاقی 1: همه قرار نیست دکتر، مهندس یا معلم شوند!

نتیجه غیراخلاقی 2: گاهی بهتر است مقاومت نکنیم!

نویسنده محتوا
۱۳
۱۰
مهسا غلامی
مهسا غلامی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید