اشعار ناب کودکانه رزیتا دغلاوی نژاد
«قناعت»
رفته بودیم به بازار
خرید لباس و شلوار
من یه لباس رو دیدم
با شوق یهو پریدم
مامان تا دید پسندید
منو نگاه کرد خندید
بابا هم اومد با خنده
گفتش که میپسنده
تا بابا داد اجازه
رفتم داخل مغازه
واسه انجام خریدم
قیمت لباس رو دیدم
خرید اون گرونه
شاید بابا نتونه
بابایی زحمتکشه
از صبح زحمت می کشه
برای نان حلال
عرق میریزه زلال
قدرشونو میدونم
از بابا جون ممنونم
بهتره کنم قناعت
خرید با استطاعت
یه لباس خوب و ارزون
انتخاب کنم جای اون
با قیمتی خیلی کم
ولی با جنس محکم
بهتره قناعت کنم
از اونا حمایت کنم
گفتم به بابا و مامان جون
اینو میخرم جای اون
این لباسه عالیه
اینو بخرید کافیه
از وظایف بچه ها
رعایت حال بابا
این رو بدونید بچه ها
یکی از وظایف ما
قناعات و مراعات ماست
رعایت حال مامان باباست
شاعر : رزیتا دغلاوی نژاد