حال صاحب کارخانه خوب نیست. افکاری مشوش و گم در ذهنش شناورند. سردرگمی و کلافگی امانش را بریده است. تحریم و قیمت سر به فلک کشیده ی مواد اولیه از یک سو و مطالبات بانک از سوی دیگر. حتی فکر مصادره شدن کارخانه و تعطیل شدنش هم قلبش را مچاله میکند.
آجر به آجر این کارخانه برایش یادآور خون دل هایی است که خورده تا این کارخانه سر پا بماند. کارخانه را با نیروی دل و جان بنا کرده و حال آن را مانند یک فرزند دوست میدارد.
اصلا خودش و زحمت هایی که برای کارخانه کشیده هیچ! او میدانست که وقتی صحبت از تعطیلی کارخانه است؛ مسئله تنها خاموش شدن چند دستگاه نیست. چه کسی پاسخ گوی امید ناامید شده ی کارگرانی خواهد بود که نان شبشان در گروی چرخش چرخ تولید همین کارخانه است؟
کلافه تر از همیشه به کاغذ و رسیدهای پیش رویش نگاه میکند. هشت میلیارد بدهی به بانک؟ کل موجودی حسابهای کارخانه را هم اگر روی هم بگذاری از دو یا سه میلیارد تومان تجاوز نمیکند. تنها دو قسط عقب افتاده داشتند و حالا طبق قوانینی به دور از عدالت باید تمام اقساط پیش رو را به صورت یکجا میپرداختند. ذهنش پر از بلاتکلیفی، تاریکی و بن بست است.
ادامه در وب سایت وکلای بانکی