ویرگول
ورودثبت نام
khaled moazedi
khaled moazedi
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

یه سفر چهار روزه نطلبیده به قائمشهر

۱۴۰۳.۰۳.۲۷

شب اول تو اتوبوس گذشت ! از مسافرتای این شکلی زیاد داشتم

سِفْر اول تهرانه !

ساعت شش صبح آزادی بودم ! توی این فصل این وقت سال که آفتاب برای پاشدن از روی زمین خیلی عجله داره شیش صبح حسابی گرم گرفته .

یه کوله با خودم آوردم که وسایل زندگی واسه پنج روز توشه ولی با وضعی که تسمه هاش داره مطمئن نیستم تا پنج روز وزن کولە رو بتونن تحمل کنن ، چون اینو میدونستم با خودم ابزار دوخت و دوزهم آوردم .. یادم رفته کارد و قاشق و لیوان بردارم ! نمیدونم چرا ! حتی دمپایی هم برداشتم .تجربه نشون داده بدون دمپایی توی پارک و جاهایی که احتمالا واسه استراحت میرم اذیت میشم ، اما وسایل چای و غذا رو فراموش کردم بردارم عجیبه!

مترو رو صبحها خلوت تر می بینی . مسافرها هم عموما خوابن ! یا به نیمکتشون تکیه دادن و چرت میزنن یا خواب توی چشمای سرخشون هنوز داره پرسه میزنه

دارم میرم یه سر پیش سینا ! هم ببینمش هم این چهار پنج ساعتی که تا حرکت اتوبوس قائمشهر وقت دارم رو تو خیابون نمونم . حقه واقعا !

سینا بچه ی گلیه ! همیشه واسه من سنگ تموم میذاره . این دفه سپیده رو هم دیدم ! اونم دختر گلی بود به هم میان ! کلی گپ زدیم . سپیده اهل رشته واسه صبونه املت درست کرده بود با قارچ ، من قارچ نمی خورم ولی بقیه ش خیلی خوشمزه بود

ظهر سینا منو رسوند ترمینال شرق ! بار اولی بود که سمت تهران پارس می اومدم . ترمینال شرق یه حس دیگه داشت لهجه هایی که به گوش میخورد شمالی طور بودن ، صادقانه اتوبوسا بهتر بود ! محوطه خلوت تر بود دم رفتن رسیدم و سوار یه اتوبوس شدم که بنظر میرسید جز من و یه نفر دیگه که مردینه بودیم همه زن بودن ! دخترا و زنهایی که معلوم بود با هم هستن و انگار اکیپ کرده بودن یه سفر برن شمال ، یا شایدم داشتن از یه سفر بر میگشتن

وسط راه یکی از خانوما دم گرفت که آقای راننده ! عاقای راننده ! ودست میزد . یکی دوتا از خانومای دیگه هم باهاش همراه شدن یاللا بزن تو دنده ...اما یهو صداشون قطع شد . آقای راننده تذکر داده بود که از این حرکتای جلف نزنن واسه ش دردسر نشه

من صندلی ۱۳ بودم و داشتم «انسان در جستجوی معنا» رو برای بار دوم از اول مطالعه میکردم . بنظرم برای موقعیت من که یه راه طولانی رو بی پول و پله ی مناسب و بی اینکه بدونم شب روکجا قراره سر کنم میرفتم ، بهترین انتخاب بود ... همون دم سفر این کتابو واسه همین ویژگیش انتخاب کردم که با خودم ببرم ؛ میخواستم وسط این بلبشو ! واسه ی تحمل مسیرم معنا پیدا کنم ا

از تهران تا قائمشهر خونه ی پر ۴ ساعت با اتوبوس از مسیر فیروزکوه راهه ! که وسطش هم یه توقف کوتاه ۱۵ دقیقه ای داره دم یه رستوران تو راهی که منظره ی نسبتا خوبی هم داره


سِفْرِ دوم ؛ قائمشهر . . .

ساعت 5 عصر ،مثبت منفی 5 دقیقه رسیدیم شهر ! از اتوبوس که خارج شدم هُرم آتیش گرفته ی تَری محکم خورد تو صورتم . سنگین و گرم و خیس . یه چند گالونش داشت زور میزد راهش رو به ریه هام باز کنه ولی تنفسش واقعا دشوار بود . کوله م دستم بود ، پام رو گذاشتم زمین چندتا راننده طبق معمول همه جا مقصدهاشون رو پرزنت میکردن ! هتل ببرمتون ؟ بازار آقا؟ مرکز شهر میری آقا؟ تاکسی ارزون بیا !

من ؟ ! !!

من برنامه م پارک بود . . . آره این همه وسایل رو واسه پارک آورده بودم . حتی دمپایی که بتونم راحت بپوشم واسه دستشویی ! کی وسعش به هتل و مسافرخونه می رسه ؟ ضمنا باید پولامو نگهدارم واسه هزارتا گیروگور لازمش دارم

قائمشهر مث پسر بی استعداد آقا وخانم دکتر میمونه بین همه‌ی بقیه که هرکدوم یکی مدرسه نمونه ست یکی موسیقی رو عالی میزنه و یکی ورزشکاره ! باورت نمیشه از همه ی جاذبه های شمال اینجا فقط شرجیش رو داره ! گرمای شرجی طاقت فرسای شمال تو روزهای طولانی تابستون !


یه پسری که با من بین اونهمه زن و دختر تنها مسافرای نرینه ی اتوبوس محسوب میشدیم هم از اتوبوس پیاده شده بود و داشت آدرس می گرفت ! درحالی که جواب من به همه ی سوالای راننده ها فقط نه بود صدای اون رو شنیدم که می‌گفت هتل ماسوله میرم ! آقا تا دانشگاه از هتل ماسوله چقد راهه؟

دستمو گذاشتم رو شونه ش ! گفتم داداش شمام واسه امتحان اینجایی؟ - بله ! وتازه یادم اومد که پارسال همین موقه تو دانشکده دیده بودمش ! تو کافه تریای دانشکده وسط یه جمع ده نفره میدون داری میکرد !

- نمیای بریم هتل؟ - نه داداش من وسعم به هتل نمی رسه میرم مسافرخونه ای چیزی (و لبخند زدم) و...

باهم تو هتل ماسوله یه اتاق دو تخته گرفتیم !

یه کافه نزدیک هتل ماسوله
یه کافه نزدیک هتل ماسوله

ته دلم ! وقتی سمتش رفتم گفتم کاش این بنده خدا یهو یه راه حل خوبی پیشنهاد کنه . مثلا بگه دانشکده خودش پانسیون داره نمیخواد بری مسافر خونه - بخوانید پارک - ولی در خطه ی افسانه ای ایران همچین اتفاقایی هم افسانه ست ! وقتی پا در راه میذاری باید خودتو آماده ی هزار خان جور واجور کنی ! از بی پولی و بی مکانی گرفته تا براورده نشدن مقصودت و بی نتیجه برگشتن ! باید کفش فلزی بپوشی و عزم کنی
باری !
توی این تاریخ رزرو 24 ساعت جای خواب با یه توالت و یه دوش و البته یه مینی یخچال و یه کولر گازی که مسلما از تلف شدن توی شرجی بی امان هوا قراره نجاتت بده ! برای دو همسفر 750 هزار تومن آب میخوره که با معادلات پیچیده ی ریاضی که از حوصله ی این مقال خارجه میشه محاسبه کرد سهم هر نفر 375 تومنه !
امیرحسین ! از من هفت سالی بچه تر بود اما سر پر سوداتری داشت .
من از اینام که لای دستمال کاغذی بزرگ شدن و وقتی بزرگ شدن یهو انداختنشون زمین ! مهارتهای روبرو شدن با جهان رو درست لحظه ای که برای اولین بار توی اتوبوسی نشستم که مقصدش سیرجان بود شروع به یادگیری کردم در سن 19 سالگی وقتی کارشناسی علوم کامپوتر قبول شده بودم !
از کردستان تا کرمان ! 17 ساعت اتوبوسی به تاخت میرفت و این اولین و طولانی ترین سفری بود که به تنهایی در سیر سلوکم آغاز و پیمودم !
از اون روز به انحای مختلفی به بهانه های جورواجور بار سفر به نقاط مختلفی بسته ام و هر بار لحظه ی اول حرکتم برام بسیار سخت میگذره و انگار سوار قطاری شدم با سیل مسافرانی یهودی و هراسی سخت هر دم توی وجودم شدت بیشتری میگیره . منتظرم برای کار اجباری به کارخانه ی اسلحه سازی برده بشیم .اما ناگهان ؛


"سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس کنان به سوی نیستی سقوط میکرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد وپیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب،فریادی به گوش رسید،«تابلو آشویتس!»بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست میکرد:اتاق های گاز،کوره های آدم سوزی، کشتارهای جمعی.
قطار آنچنان آهسته و با تأنی مرگباری در حرکت بود که گویی می خواست لحظه های وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدار تر ازآنچه هست بگرداند:
آش ... ویتس!
"
انسان در جستجوی معنا - دکتر ویکتور فرانکل

فکر میکنی طبیعی نیست این همه اضطراب ؟ چرا طبیعیه ... اما از میان همه ی مسافران این قطار من همون فرانکلم ! که توی ذرات موقعیتی که درش غوطه میخورم دنبال معنا میگردم ...
سرتونو درد نیارم سه شب هتل ماسوله موندیم و با اینکه بیشتر مسافرای این هتل دوستاره از دانشجوهایی بودن که برای امتحان اومده بودن و خود کشیر اعتراف کرد که شلوغ ترین فصل کارشون همین چند روز امتحانات ماست اما بخودشون زحمت یه تخفیف دل خوش خنک رو هم ندادن

هتل ماسوله
هتل ماسوله

بدی نبود ! ولی سال بعدی اگر در کار باشه اونجا بر نمیگردم ! امیرحسین میگفت با همین پول جای دیگه ی بهتری هم هست
1403 هستیم خرداد ماه
بیا یه بررسی کنیم ده سال پیش- 1393-با همین پول چه ها میشد کرد ؟ 750 هزار تومن وجه بی زبون مملکت.
دلار توی ماههای ابتدایی سال 93 تا اواخر تابستون بین 3000 تا 3300 تومن بود یعنی 750 هزارتومنی که بابت یه شب خوابیدن تو یه هتل دو ستاره دادیم میشه 250 دلار سال 93 . امروز همین حالا دلار قیمتش 61000 تومنه و 250 دلار یعنی 15 میلیون و 250 هزار تومن

یه هتل 5 ستاره تو شمال
یه هتل 5 ستاره تو شمال


با 750 تومن دو نفر میتونستن 2 شب و سه روز توی یه هتل 5 ستاره اقامت کنن !
ای بابا ...


سفرقائمشهرمسافرتدانشگاەشمال
back end developer .. copy writter
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید