یادداشت های یک دختر معمولی 2
یادداشت های یک دختر معمولی 2
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

بدون عنوان!


قبل از پلی کردن یه آهنگ، ذهنم مثل یه پرنده ی سرگردان میمونه که بی هدف تو هوا می چرخه و لونه ش رو گم کرده، آهنگو که پلی میکنم ذهنم به جریان میفته انگار، همونطور که آهنگ آروم و با ریتم پیش میره، کلمات مرتب شده توی ذهنم تایپ میشن و روی صفحه میان.

ذهنِ عزیزم این مدت خیلی تحت فشار بوده و هست، اونقدر که دیگه طاقت استرس و نگرانی رو نداره از معده م میخواد که توی تحمل کردن بار استرس کمکش کنه و اینجاست که معده م مثل جوجه ای که توی دست فشارش بدی، جیغ میزنه، جای معده یه گلوله ی خونی دردناک رو توی بدنم حس می‌کنم، تا چند ماه قبل که مشکلات ردیف نشده بودن تو زندگیم، اصلا نمی‌دونستم که درد معده چجوریه و هرچیزی دلم میخواست میخوردم و هیچ مشکلی نداشتم، ولی سیم اعصاب به معده وصله انگار و هر لحظه آماده ی انفجار!!!

نمیدونم کی این روزا میگذرن و این استرس و نگرانی تموم میشه، ولی اینو میدونم هیچی ارزش درد معده م رو نداره، هیچی ارزش نداره که کام خودم رو تا این حد تلخ کنم، هیچ چیزی اونقدر مهم نیست که این دقیقه ها و ساعت های عمرمو اینجوری سپری کنم، این روزا میگذرن و خاطره میشن، ولی کاش قشنگ تر میگذشتن.

این همه انرژی من، این جوون بودنم، این دقیقه های با ارزش، باید بهتر سپری میشدن، نه اینجوری با استرس، با نگرانی. ثانیه ها و دقیقه های زندگیم باید با یادگیری می گذشتن، با تلاش برای بهتر شدن.

حقیقتا نمیدونم تصمیم درست چیه و چیکار باید بکنم، از هدف و چیزایی که میخواستم دور شدم انگار و مدیریت کردن این همه استرس سخته برام.

مینویسم (بماند به یادگار) چون چیزی در درون من میخواهد بنویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید