Yalda
Yalda
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

یوزپلنگانی که با من دویده‌اند | چالش مرداد ۱۴۰۲ طاقچه


برای چالش کتابخوانی طاقچه در مرداد ۱۴۰۲، باید کتابی را به پیشنهاد دیگران می‌خواندیم. وقتی کتاب‌های پیشنهادی اپلیکیشن طاقچه را مرور کردم، به یک عنوان معروف رسیدم که در سال‌های مختلف بارها توصیه شده بود: «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند». انگار بالاخره قسمت شد که آن را بخوانم.

همیشه شنیده بودم که بسیار کتاب خوبی است اما نمی‌دانستم که چه در انتظارم هست. حتی ژانر آن چیست؟ نویسنده چه کسی است؟ فقط می‌دانستم که گزینه بسیار مناسبی برای چالش این ماه است.

کتاب را دانلود کردم. همان صفحه نخست و بخش وصیت بود که فهمیدم با نوشته و نویسنده‌ای متفاوت روبه‌رو هستم؛ متنی که احتمالاً می‌تواند مرا عاشق خودش کند. و همین‌گونه هم شد.

کتاب یک مجموعه داستان نوشته بیژن نجدی و از انتشارات مرکز است که از ده داستان کوتاه تشکیل شده. داستان‌ها گاهی سورئال می‌شوند و گاهی چند راوی دارند. تکنیک‌های مختلف و مدرنی در این کتاب استفاده شده که جذابیت آن را مخصوصاً برای خوانندگان حرفه‌ای‌تر، بیشتر می‌کند.

برای خرید و خواندن این کتاب به این صفحه در طاقچه مراجعه کنید.


چرا «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» را بخوانیم؟

نویسنده، بیژن نجدی، در درجه اول شاعر است و این خیال‌پردازی‌های شاعرانه، استفاده از صنایع مختلف ادبی، دید و نگاه متفاوت و هنری و احساسات یک شاعر در متن جریان دارد. در پاراگراف گزیده‌هایی از کتاب که در ادامه می‌آید، شما نیز این زیبایی را با پوست و گوشت خود درک خواهید کرد.

نویسنده از این واهمه ندارد که توضیحاتی را (بر خلاف معمول) در پرانتز بیاورد و قوانین داستان را خم کند و گاهی بشکند. چیزی او را در بند نگه نمی‌دارد و همین، به ویژه برای نویسندگان و حتی دیگر هنرمندان، بسیار الهام‌بخش است.



«یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» درباره چیست؟

همان‌طور که گفته شد، این کتاب یک مجموعه داستان است که بیشتر راجع به فقدان و مرگ است و فضایی تیره دارد. همه داستان‌ها جذاب و پرنکته‌اند؛ اما داستان اسبریزی بسیار خلاقه است؛ ترکیب دو راوی که در نهایت یکی می‌شوند و نقبی به من خواننده می‌زند که «حواست باشد کجای جهانی و چه میکنی. قدر خودت را بدان». و به جهان اشاره می‌کند که چطور ظلم و ظالم حکومت می‌کند، آزادی چیست و مظلومان را دریاب.

شب سهراب کشان، داستانی بسیار خوب و غمگین است که اشاره به گذشته و آینده دارد و نجدی با استفاده از اسطوره، همذات‌پنداری زیبایی خلق می‌کند.

مرا بفرستید به تونل، کمی عناصر علمی تخیلی در خود دارد و با استفاده از این ژانر نگاهی به مرگ و خاطره می‌اندازد. استخری پر از کابوس واقعا زیباست و خواندن همه داستان‌های این مجموعه لذت بخش بود. پیشنهاد می‌کنم بعد از خواندن هر قسمت، نقد و تحلیل آن را نیز از اینترنت پیدا کنید تا لذت این نوشته‌ها بیشتر شود.

عجب قلمی و عجب مغزی آقای نجدی! کاش زودتر شما را شناخته بودم. شما به طرز غم‌انگیزی بیژن نجدی نیستید، شما به طرز شگفت‌انگیزی بیژن نجدی هستید! چراکه نویسنده همیشه با کتابهایش زنده است.

می‌روم که بقیه کتاب‌هایتان را نیز بخوانم!



جملات برگزیده

«احساس کرد که کمی از پیری تنش به حوله آن بلند و سرخ چسبیده است»

«دفنش می‌کنیم، خودمون دفنش می‌کنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم»

«آنقدر به صدای تلفن نگاه کرد..»

«از چشم‌هایش صدای شکستن قندیل‌های یخ به گوش می‌رسید»

«از گردن به پایین طوری آب را پوشیده بود که برهنگی‌اش دیده نمی‌شد»

«صورتم را به صدای خنده‌اش می‌چسباندم»

چالش کتابخوانی طاقچهکتابچالش کتابخوانی طاقچه 1402
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید