دیدی بچهها با یک پردهای مدام ور میروند؛ میکشندش. این ور و آن ورش میبرند. کم کم میترسی که دارد می افتد؛ تشر میزنی که «با اون پرده ور نرو! میافته بچه»
حکایت ماست. پردههایی که -هرچه باشد از رأفت حق است- گاهی به جبر و شرایط زمان و گاهی هم با هزار تقلای ما روی گسترهی تاریخِ زندگی ماست و تا آنها را دستکاری نمیکنیم به راحتی میرویم و میآییم و قدر عافیت نمیدانیم. اما امان از روزی که شروع کنیم با پرده ور رفتن. اولش چین میافتد، شل میشود؛ یکی از بستهایش که کنده شد و آن بالا یک چشمه باز کرد باید متوجه بشویم که عاقبت ندارد. زود کنار بکشیم. امان از روزی که باز هم سمج ادامه بدهیم. یکییکی اتصالها شل میشود؛ یکییکی صدایش درمیآید. و ناگهان، میافتد....
مثلا هیچ فکر کردید صادق زیبا کلام که در نظر برخی از شما دگراندیش و حتی بیفکر و برخی دیگر عجیب است، چه طور هنوز هست؟ صادق زیبا کلام که گاهی دیگر در نظر گلدان هم بیفکر است، محصول واقعی فرآیندی طبیعیست. زیباکلام هرچه هست همان است. برای همین حتی فرزند حزباللهیش یا برادر سوپرعدالتخواهش نمیتواند ننگش باشد. آنها هرچه هم در نظر صادق متفاوت باشند، بر سیر طبیعی صادق موثر نیستند. صادق اگر استاد دانشگاه هست در نظامی طبیعی استادی دانشگاه گرفته و اگر حرفهای عجیب میزند هم این وسط پردهای نمیافتد. اما تجربه این چند روز بذرپاش چه؟ بذرپاش به زعم برخی سوپرحزباللهی موثر نظام است و از نظر نگارنده، عضوی از شبکهی شریفیهای حزباللهی سالهای دور که چون هدف را توجیهگر وسیله میدانستند، کلا با مکتب امام فاصلهها گرفتهاند. بذرپاش بعد از شکلگیری مجلسی لیستی که برخی از همان دایره در لیستهای معتبرش هستند، کاندید ریاست دیوان محاسبات میشود. هرچه هست هنوز پشت پرده است؛ پشت پرده عموما چیزهای خوبی نیست... اما تا پرده هست ترسی نیست. اما نخستین اتصالات این پرده با پرسشگری برخی از حزباللهیهای دقیقتر از نیاز به سابقهای مدیریتی ۲۰ ساله، شل میشود. بازی حضرات و تیمشان با پرده اولین روزنه را به بالای پرده میاندازد. این جا یعنی جایی که معلوم شد بسیج دانشجویی سابقه کاری نیست، این جا بسیجهای دانشجویی یک یک اعتراض میکنند به این انتخاب، همین جا باید بازیگوشی کنار گذاشته میشد! اما آقایان بازیگوشند. پرده را مدام کشیدند. گفتند این که چیزی نیست. ببین درست شد. آه! خوب وایساد. نه بذار!..... تا «سیه روی شود هرکه در او غش باشد»، ولولهای در پرده انداخت. خیلی زوده همه اتصالات یکی یکی پاره شد. کاغذ نامهی بازیگوشانه مربوط به امروز بود، تاریخش دیروز. لوگوی موسسه جدید بود. آدرس جدید بود. حتی خط نستعلیق هم به پرده وفا نکرد و معلوم شد زمان طراحیش دو سال بعد از تاریخ نامه بوده! باز هم اما پرده را بیشتر کشیدند....مثل بچهها وقتی لج میکنند و خوابشان میآید. معلوم شد هیئت امناییش بر شریف با حکم یکشبه وزیر در اواخر وقت دولت بوده و مورد تایید بزرگان شریف نبوده و اصلا راهش ندادهاند. معلوم شد معدلش ۱۲ بوده. معلوم شد مقالاتش یا وجود نداشته یا در نشریه پدرزن و در کنار نام او و گاهی همسر محترم بوده.... حالا پرده داشت پردههای دیگر را هم با خود میکشید و میانداخت... حتی اعتبار علمی پدرزن نیز زیرسایه مهرداد زیر سوال رفت! معلوم شد پایاننامهش هم در غالب محتوایش، کپیبرداریست.... اصلا یک نگاه بنداز! چه نیازی بود امثال من برای اثبات غیرقانونی بودن یک انتخاب متوجه بشویم که پایاننامه طرف هم کپیست و نه فقط کسری ۲ سال مدیریتش که حالا جعل و نادانایی و مدرک محل اشکال هم در رزومه این بنده خدا تثبیت شود...چه آبروهای بیربطی که این وسط با این بازیگوشی ریخت. این همان پردهایست که وقتی بیافتد کار تمام است. عبرت میگیریم؟
حالا اما حضرات جلوی آستانهی بیپرده و بسیار بههمریخته و کثیف با دوربینهای روشن نشستهاند و دارند توجیه و گاهی حتی تمجید میکنند... این یعنی بازی با پردههای جدید تا پردهها بیشتر نیافتاده حضرات! فکری به حال خود کنید.
«با اون پرده ور نرو! میافته بچه»