?توی سرچ های هر روزه خیلی اتفاقی رسیدم به یک پیج که باورنکردنی بود! هر چی بیشتر ورق میزدم از شدت هیجان، ضربان قلبم بالاتر میرفت، این همون راهنمایی بود که از خدا خواسته بودم، همون نشونه برای مسیرم.
?مگه ممکن بود ی کسی،ی دختری، تنها، بدون هیچی، بتونه دنیا رو با صدای خنده ی بچه هاش بلرزونه!!!
اون فقط با قلبش جلو رفت و هیچ چیزی براش محدودیت نبود، اون رفت برای نثار عشقی که ازش لبریز شده بود.
?♂️من رو یاد شمش تبریزی انداخت که برای نشر عشق، سرزمین ها رو زیر پا گذاشت، آدمهای زیادی رو از عشق سیراب کرد تا که رسید به مقصد جانش، مولانای جان!
?من عاشق شمس تبریزی بودم و حالا عاشق یک شمس اصفهانی، نرگس کلباسی، شمسی که برای من الگو شد، الگوی عشق، الگوی صبوری، الگوی رهایی. ماه ها به این شمس بی پروا فکر کردم، که چطور از مهد رفاه و آسایش قدم گذاشت به جغرافیایی ناشناخته و محروم، شمس تبریزی آغاز سفرش را با پایان همه ی دلبستگی ها شروع کرد، موهایش را تراشید و پا به راه نهاد، و نرگس، شمس اصفهانی هم ،چنین به راه زد درویش وار ، بدون مو.
?نرگس تو یک انسانی، یک دختر با همه امیال و آرزوها، اما رفتی، رفتی به ناکجاآباد تا آغوش کودکانی باشی که به جرم مضحکِ نحس بودن رانده شده بودند، اما خدا با دستان تو روح مبارک آن ها را تجلی داد.
شمس بعدی من خواهم بود، بله من! من که پرم از آرزو ، پر از ترس و تردید، اما من داوطلب یاری عشقم!
شب ها گوش هایم آواهایی را میشنوند که نمیتوانم آسوده بخوابم، آوای شمس ها!آوای یاران عشق! آوای کودکانی که صدایشان را کسی نمیشنود، شبی خواهد آمد که دیگر خواب ندارد و من به دنبال آواها خواهم رفت