Yasaman Defaee
Yasaman Defaee
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

معرفی

مدتی می‌شود که به صفحه‌ی گوشی خیره شده‌ام و در ذهنم موضوعات می‌دوند و به هم برخورد می‌کنند؛ از آشفتگی جیغ می‌کشند و باز به دویدن ادامه می‌دهند‌.

یاد کارتون inside out می‌افتم.

بالاخره تصمیم می‌گیرم چیزی بنویسم؛ از خودم شروع میکنم و حالا چشم‌هایم نوبتی بین محیط اتاقم و کیبورد در جست و جوی جزئیات می‌چرخند.

روی تختم نشسته‌ام. در واقع نه، لم داده‌ام. رو به در هستم و در چند قدمی پنجره. پنجره‌ای با قاب سفید و پرده‌ی آبی‌رنگ روشن که هر صبح نور تند و تیز آفتاب را سوهان می‌کشد.

بیست و اندی ساله هستم با چشم‌هایی سرگردان که پشت عینکی با فریم تقریبا مربع پناه گرفته‌اند و موهایی آشفته که احوالاتم را در حالت خودشان انعکاس می‌دهند.

ساعت ۲:۴۴ صبح است. صدای کامیون آشغالی را می‌شنوم که دارد سطل‌های زباله را یکی یکی خالی می‌کند؛ واقعا انسان‌های زحمت‌کشی هستند.

صدایشان کم‌کم دور می‌شود و دوباره سکوت حکم‌فرما می‌شود.

از لحن کتابی خودم خوشم نمی‌آید، ولی فعلا چاره‌ی دیگری هم ندارم. مدت‌هاست چیزی ننوشته‌ام و انگار لحن خودم را گم کرده‌ام. ناچارم همینطور به نوشتن ادامه بدهم تا مثل قرمه‌سبزی‌ای که مدام همش می‌زنی تا جا بیفتد و طعم خودش را پیدا کند، من هم صدا و لحن خودم را دوباره پیدا کنم.

یاد آخرین باری که می‌نوشتم می‌افتم و اوقاتم تلخ می‌شود.

به نظرم همینقدر برای امشب کافی‌ ست. فردا با یک موضوع واقعی برمی‌گردم و امیدوارم به طرز معجره‌آسایی پیشرفتی حاصل شود.

شب بخیر!

اولین‌ پست
اینجا میخوام نوشتن رو تمرین کنم :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید