نمیدونم تاحالا اینی که میخوام بگم رو حسش کردی یا نه. گاهی اوقات توی تموم سختی ها، غم ها و بدبختی های روزگار، انگار یه صدایی توی ذهنت داره میگه "میشه"، انگار یه قیلی ویلی توی دلت و قلبت حس میکنی که ذوق یا شوق اینه که داره میگه "میشه".

تا وقتی که این صدا و این حس هست، انگار تموم سختی ها رو میتونی تحمل کنی. انگار همیشه امیدواری که یه روزی که خیلی دور نیست میرسی و "میشه".
اما امان از روزی که دیگه اون صدای توی ذهنت نباشه و اون امید توی دلت شعله نندازه و اون حس قشنگه نباشه، نمیدونم از خستگی زیاد یا اینکه آنقدر سختی میکشی و اون شدنه نزدیک نمیشه.
خلاصه که اگر نباشه، دیگه هیچی، میشینی روی زمین و آنقدر بیخیال میشی نسبت به هرچیزی که دور و برت داره اتفاق میفته یا حتی بیخیال میشی که تا حالا چقدر سختی کشیدی تا اینکه یه روزی بشه!
امیدوارم هیچوقت این اتفاق نیفته چون انگار که زنده تیستی، انگار که دیگه هیچ چیزی قشنگ نیست. کاش گاهی آنقدر سختی نبود و اون مشکلی که به سختی حل میشه، نبود! کاش....