ساعت از ۶ عصر گذشته و هنوز برادرم به دیدنم نیامده. می آید اما فردا صبح عازم سربازی است. وجودش برای تمام عمرم لازم است. او تنها دلیل من برای نترسیدن از این دنیاست. تنها کسی که مرا می فهمد و واقعی دوست دارد، فقط اوست. برادر من در تمام این سال های زندگی من بهترین دوست و غمخواری بوده است.

پای تمام دردهای من نشست، همیشه حمایتم کرد و در تمام لحظات مهم زندگیم، او بود که از هیچ عشق و علاقه ای به من دریغ نکرد. از اینکه قرار است دو ماه نباشد، قلبم درد گرفته است. نمی دانم چه تعداد خواهر الان حس من را دارند. اما به یقین آن ها هم لحظات سختی را دارند تجربه می کنند. کاش این دنیا کسانی که ما خیلی دوستشان داریم را بیخود و بی جهت از ما دور نمی کرد. اما برادرم بزرگ شده و باید برود.
خیلی سخت است. خیلی سخت است. چند روزی است که مدام گریه می کنم. مثلا دارم روی پروژه ای مهم کار می کنم که یک مرتبه می زنم زیر گریه. خلاصه که حال و هوای بدی است و باید بگذرد.