زندگی آش شلم شوربایی است؛ چیزی شبیه ترکیبی که امروز صبح درست کردم: گل گاو زبان، لیمو امانی و نبات. بالاخره باید خلاقیت به خرج داد، مگر نه؟ هرچقدر در ساحل امن ترکیبات اثبات شده آفتاب گرفته ایم بس است. باید دست به کارهای جدید زد؛ یا شاهکاری ازش بیرون می آید یا نهایتش سه روز بستری شدن در بیمارستان است. در آخر چیزی را از دست نداده ای. فردا دوباره فرصت داری که دوباره بروی سراغ چای و قهوه.
در یکی از همین ترکیب سازی ها بود که به بهترین ترکیب کره بادام زمینی دست یافتم؛ ترکیبی که هر روز صبح بعد از برگشتن از پارک، مشتاقانه انتظار آن را می کشم. بعد از اینکه کلی چیز میز با کره بادام زمینی امتحان کردم، به ترکیب بی نقصی رسیدم: تست پروتئین، کره بادام زمینی طبیعی، عسل، کنجد و پودر نارگیل. با روح و روان آدم بازی می کند لاکردار!
سال پیش به سرم زد کتابی جمع آوری کنم از تمام دستور پخت های مختلف غذاها و غذاهای ترکیبی ای که آدم ها امتحانشان کرده اند. به این منظور که نشان دهم، انسان ها می توانند جور دیگری زندگی کنند و غذا بخورند، و همچنان زنده بمانند. اینکه درک کنیم نسخه ما از زندگی تنها نسخه زندگی نیست. اگر پای تجربیات همه آدم ها از ترکیبات و کارهای دیوانه واری که با غذا کرده اند بنشینی، سرت سوت می کشد. هم به حماقتشان می خندی و هم خلاقیتشان را تحسین می کنی. گاهی هم به سرت می زند ناخونکی بزنی به ترکیبی که آنها امتحان کرده اند.
در کل، آشپزی مقوله عجیبی است. کمی بالا و پایین ادویه و نمک می تواند به کل غذا را خراب کند. یا اضافه شدن یک عنصر جدید، می تواند طعم محشری به آن بدهد. در آشپزی هر چیزی ممکن است. خلاقیت ته ندارد. گاهی اوقات که زندگی برایم زیادی تکراری و ملال آور می شود، آشپزی را می اندازم گوشه رینگ و حرصم را سر او خالی می کنم. هر ایده خام و نپخته ای که به سرم می رسد را سر او خراب می کنم. می دانم؛ گناه دارد اما طفلک گلایه ای ندارد. به همین وضع هم راضیست.
دوست دارم زندگی را مانند آشپزی تصور کنم؛ فقط با این تفاوت که در زندگی دستور پختی در کار نیست! خودت باید از همه چیز سر در بیاوری. نه میدانی چند پیمانه برنج باید خیس، نه می فهمی که کی برنج دم کشیده است. باید امتحان کنی و تجربه کسب کنی. البته شاید این وسط خوش شانس بودی و چهار نفر توانستند راهنمایی ای بهت برسانند. با این حال، تنها آشپز زندگی ات خودتی.
خصیصه خوبی که آشپزی دارد فرهنگ تجربه کردن و شکست خوردن است. در آشپزی از تجربه کردن نمی ترسی. از اینکه مواد غذا میزان نباشد یا ادویه اشتباهی را بزنی. همینطور از شکست خوردن؛ هر اشتباهی کنی، اشکالی ندارد. نهایتش غذای خوشمزه ای گیرت نمی آید. که از این تجربه استفاده می کنی تا سری بعدی گیر آن طعم بد لعنتی نیفتی. مگر اینکه کل غذا را بسوزانی و مجبور باشی گشنگی بکشی. در این صورت توصیه ام این است که آشپزی را ببوسی و بگذاری کنار. به نفع همه است!
هر چقدر که در آشپزی فرهنگ تجربه کردن و شکست خوردن رایج است، همانقدر در زندگی کمیاب است. جوری از شکست دوری می کنیم انگاری که طاعون است. انگاری شکست مسئول بدعنقی است که گزینه دیگری جز او برای طی کردن کاغذ بازی های ملال آور و فرایندهای اداری فاجعه بار نداریم. و برای همین از آن فرار می کنیم.
اما چیزی که از آن غافلیم این است که آدمی با هر شکست قوی تر می شود. با هر شکست یاد می گیرد چه کارهایی را نباید انجام دهد. یاد می گیرد چطور باید مبارزه کرد و موفق شد. درواقع یاد می گیرد که مسیر موفقیت از شکست می گذرد و میانبری وجود ندارد.
بنظرم هر سری که آشپزی می کنیم یا می بینیم کسی آشپزی می کند، باید فرهنگ تجربه کردن و شکست خوردن را به خودمان یادآوری کنیم. زندگی ای که عاری از تجربه های مفید و شکست های آموزنده باشد، زندگی تلف شده ای بیش نیست. و باید به حال آن زندگی گریست.
برای صرفه جویی در دستمال کاغذی هم که شده لازم است دریچه نگاه مان را به زندگی تغییر دهیم!