زئوس؛ خدای خدایان
زئوس؛ خدای خدایان
خواندن ۱ دقیقه·۲۴ روز پیش

قصه لیلی و مجنون و خورشید پشت ابر

دیروز کلی قصه لیلی و مجنون تعریف کردم و حالا می­بینم متنم در ویرگول منتشر نشده است. دقیقن نمی­دانم چه اتفاقی افتاده. آیا بدون آنکه دکمه انتشار را بزنم، کروم را بسته‌­ام؟ پس چرا هیچ پیش­نویسی ذخیره نشده است؟ چرا هیچ اثری از متنم نیست؟

احساس تباهی دارم. انگاری که خودم و متنم با هم تباه شده‌­ایم. گاهی اوقات زندگی راه نمی­‌آید. اصلن راه نمی‌آید. البته معمولن اینطور نیست که کلن راه نیاید. گاهی اوقات در زندگی رو دور شانسی و کیفت حسابی کوک است. انگار که همه عالم و کواکب دست به دست هم داده‌­اند تا زندگی برای تو خوب پیش رود. در این مواقع نیز، بد شانسی و بد قلقی در زندگی وجود دارد. اما چون اوضاع کلی خوب است و زندگی خوب می­‌نوازد، این خرده بد شانسی‌­ها و نرمه مشکلات را نادیده می‌­گیری.

و البته زمانی می‌­آید که از همان ثانیه اول هیچ‌­چیز باب میل نیست. انگاری همه اشیا و وسایل و آدم­‌ها سر دشمنی برداشته­‌اند. انگاری نیرویی پنهان دارد همه­‌چیز را علیه تو پیش می­راند. و با همه‌­ی اینها، باز هم اوضاع صددرصدی نیست. در این شرایط نیز اتفاقات خوبی می‌­افتند. بی­شک در این حال، بد شانسی بر خوش شانسی غالب است و آسمان زندگی­‌ات پر از ابر سیاه است، اما با همه­‌ی اینها در پایان روز، می­توان به یک پیروزی کوچک دل خوش کرد. با این امید که بالاخره خورشید آسمان ما از پشت ابر در خواهد آمد.

امیدشکستشانساستمراریادداشت روزانه
اینجانب زئوس هستم؛ خدای خدایان؛ رفیقِ شفیق اوریلیوس اعظم. پیش می‌آید که مرا یاسین هم خطاب کنند. و البته در مواقع رسمی، باقریان. به‌هرحال عتش‌ام نوشتن است و اینجا هم قبرستان نوشته‌های ناپخته‌ام:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید