زمستون سال 89، موقع فوتسال تو سالن دانشگاه،مچ پام پیچ خورد. اون لحظه مچم درد گرفت ولی بدنم گرم بود و متوجه شدت قضیه نبودم. کلاس تموم شد و لباس عوض کردم و رفتم نشستم سر کلاس بعدی… بدنم که سرد شد تازه متوجه درد شدم!
خوشبخاته کلاس طبقه همکف بود. کِشون کشون خودمو رسوندم جلوی در دانشکده… واقعاً نمی تونستم راه برم، چه برسه به اینکه تا ایستگاه برم و سوار سرویس های دانشگاه بشم… نشستم و چشم گردوندم دنبال آشنایی که بتونم ازش کمک بخوام. تو همین لحظه نور اطراف کم شد، دو تا از دوستای خوبم متوجه مشکلم شده بودن و اومده بودن نزدیک من و جلوی نور بالا سرمو گرفته بودن…
اون لحظه چیزی بهتر از این وجود نداشت، اینکه دوستات به دادِت برسن… خلاصه امین اومد زیر شونه چپم و امیر اومد زیر شونه راستم، امیر ماشین آورده بود. سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه. اون شب امیر و امین موندن خونه دانشجوییِ ما و کلی با هم گفتیم و خندیدیم. دیگه درد مچ پام، یادم رفته بود….
یه جمله معروف هست که میگه: خانواده ات رو خودت انتخاب نکردی ولی دوستاتو خودت انتخاب می کنی…یه جمله معروف دیگه هم هست که میگه: شما میانگین 5 نفری هستید که بیشترین وقتتونو با آنها میگذرانید
من یه مربی و مشاور تولید محتوام و متخصص امر روانشناسی نیستم ولی در موردش خوندم که، در دوره هایی از زندگی انسان، تاثیر دوستان از خانواده خیلی خیلی بیشتر میشه و دست بر قضا اون دوره ها حساس ترین دوره های زندگین … اینجاست که اهمیت آیین دوستیابی خیلی خیلی بیشتر مشخص میشه.
یه سر به اینستاگرام من هم بزن :)
میدونی میخوام چی بگم؟؟ دیدی همه جا میگن آینده ات دست خودته… غلط نیستا ولی جمله اش کامل نیست. راستشو بخوای سرنوششت یه پازله که هر قطعه اش دست یه نفره، اگر تو ندونی قراره چه طرحی رو بسازی، نه میتونی اون نفرات رو پیدا کنی، نه پازل رو بسازی و نه آینده روشنی داشته باشی…
آیین دوستیابی رو جدی بگیر، جدی تر ازون آئین دوست نگهداری و از همه اینا مهمتر یاد بگیر خودتو کافی و کامل بشناسی…