من محمدحسین یاورزاده هستم و در دو رشتهی روانشناسی و علوم شناختی تحصیلکردهام. این جستار دومین قدم از زنجیره جستارهایی است که از آن با عنوان «علوم رفتاری» یا «نو-رفتارگرایی» یاد میکنم. هر یک از جستارها ممکن است درباره مفهومی باشد – طولانی یا کوتاه- یا حتی در قالب یک پرسش! ممکن است ترجمه باشد یا نوشتهی خودم! ولی قدمبهقدم - و با زبان ساده- شما را پیش خواهم برد تا باهم ببینیم چگونه میتوانیم با دنیای شگفتآور ذهن/رفتار/مغز انسان روبرو شویم. اکثر جستارها ممکن است در رویارویی با آموختههای پیشین شما باشد و برای شما چالشبرانگیز یا حتی عجیب باشد. در قدم اول باهم مقاله چرا یک روانشناس شناختی نیستم از اسکینر را بازخوانی کردیم، او در همان ابتدای مقاله نوشت «هرچند روانشناسان شناختی درباره روابط میان ارگانیسم و محیط مطالعه میکنند، بهندرت مستقیم به آن میپردازند. در عوض، جانشینهایی ذهنی (internal surrogates) اختراع میکنند که تبدیل به موضوع اصلی علمشان میشود». امروز میخواهیم منظور اسکینر از این جمله را با کمک سه نمونه موردی بررسی کنیم: حافظهی کاری، کارکردهای اجرایی و مدل سه ساختاری شخصیت.
1- حافظهی کاری (آلن بدلی):
آلن بدلی در سال 1974 بهصورت بندی مفهومی به نام حافظهی کاری (Working Memory) پرداخت که هنوز بعد از نیم قرن بهطور وسیع در پژوهشهای نظری و کاربردی استفاده میشود. در یک تعریف ساده حافظهی کاری یک کارکرد شناختی چند مؤلفهای است که قادر به ذخیرهسازی و دستکاری اطلاعات است. الگوی اولیه حافظه کاری از سه مؤلفه اصلی تشکیلشده است؛ مجری مرکزی (Central Executive) بهعنوان یک سیستم نظارتی عمل میکند و جریان اطلاعات را در دو سیستم فرعی یعنی حلقه واجشناختی (Phonological loop) و حلقه دیداری فضایی (Visuospatial sketchpad) کنترل میکند. ذخیرهسازی موقت اطلاعات یک کارکرد مهم حافظه کاری است و هرکدام از دو سیستم فرعی، مسئول ذخیرهسازی اطلاعات ویژه یک حوزه هستند؛ حلقهی واجشناختی مسئول ذخیره اطلاعات کلامی و صفحه دیداری فضایی مسئول ذخیره اطلاعات دیداری و فضایی است. در سال ۲۰۰۰ بدلی مؤلفهی دیگری به نام مخزن رویدادی (Episodic buffer) به این الگو اضافه کرد. او مخزن رویدادی را به این علت به حافظه کاری اضافه کرد که الگوی اولیه محدودشده بود زیرا مؤلفههای متفاوت خیلی جدا از یکدیگر عمل میکردند ولی مخزن رویدادی می تواند اطلاعات در سیستم فرعی (حلقه واجشناختی و صفحه دیداری-فضایی) و حافظه بلندمدت را بهصورت یکپارچه و بهطور کوتاهمدت ذخیره کند.
بعد از نیم قرن هنوز حافظه ی کاری مورد بازبینی قرار می گیرد و الگوهای رقیبی نیاز برای آن ارائهشده است. جالب این است که این کارکرد شناختی به قول یوآن و همکارانش (2006) تعریف موردتوافق همگان ندارد. همچنین ابزارهای سنجش آن بسیار گسترده و متنوع هستند و حتی تعریف عملیاتی آن نیز از پژوهشی به پژوهشی دیگر تغییر میکند. آیا بهراستی پژوهشگران حافظهی کاری درباره مفهوم ثابتی حرف میزنند؟ برای مثال کوان حافظه کاری را نه بهعنوان یک سیستم مجزا بلکه بهعنوان بخشی از حافظه کوتاهمدت در نظر میگیرد. از نظر او حافظه کاری متشکل از دو سطح است: سطح اول شامل بازنماییهای حافظه بلندمدت است که فعال هستند و سطح دوم، تمرکز نامیده میشود. این تمرکز ظرفیت محدودی دارد و حداکثر شامل چهار بازنماییهای فعال است. مجدداً پژوهشگران دیگری به نامهای اریکسون و کینتچ تعریف دیگری از حافظه کاری ارائه کردهاند. آنها معتقد بودند که ما ماهرانه در اغلب وظایف روزمره از حافظه استفاده میکنیم. برای نمونه تکالیفی مانند خواندن، نیازمند نگهداری بیش از هفت قطعه در حافظه است که ظرفیت تنها هفت قطعه حافظ کاری ما بعد از چند جمله اندک پر خواهد شد و ما نمیتوانیم ارتباطات پیچیده بین افکار ابراز شده در یک متن داستانی یا علمی را بفهمیم. ما این کار را با ذخیره اغلب آنچه خواندیم در حافظه بلندمدت و پیوند دادن آنها به یکدیگر از طریق ساختارهای بازیابی انجام میدهیم. آندرس اریکسون و والتر کينتج، این مجموعه پردازشها را تحت عنوان حافظه کاری بلندمدت منسوب کردند.
2- کارکردهای اجرایی (کارل پریبرام):
کارکردهای اجرایی (Executive functions) ساختار مهمی است که به تمامی فرایندهای منطقی درگیر در هشیاری، کنترل افکار و فعالیتها اطلاق میشود. کارکردهای اجرایی بهعنوان یک اصطلاح کلی برای انواع پردازشهای شناختی شامل برنامهریزی، حافظه فعال، توجه، خودتنظیمی و مهار است که نواحی پیش پیشانی مغز در آن دخیل هستند. برخی پژوهشگران معتقدند تواناییهای انسان میتواند به تواناییهای اولیه و ثانویه افتراق پیدا کند. تواناییهای اولیه به تواناییهایی که تاریخچه تکاملی طولانی دارند و برای بقا و نیازهای سازگاری لازم هستند اشاره میکند. تواناییهای ثانویه به آن الزام فرهنگی و تواناییهای معین که نیازمند تمرین متمرکز برای صلاحیت کافی در خواندن و ریاضیات است اشاره میکند. کارکردهای اجرایی بهطور اساسی به تواناییهای ثانویه اشاره دارد زیرا نیازمند توجه و پشتکار پایدار هستند. تاکنون بیش از 30 مؤلفه برای کارکردهای اجرایی ارائهشده است. انعطافپذیری، کنترل مهار، تنظیم هیجان، سازماندهی، برنامهریزی، خود نظارتی،....و حتی حافظه کاری! عجیب است که گاهی حافظهی کاری زیرمجموعه کارکردهای اجرایی و گاهی کارکردهای اجرایی زیرمجموعه حافظه کاری و همانند مجری مرکزی مفهومسازی میشود. ارائه همه تعاریف و زیرمجموعههای کارکردهای اجرایی احتمالاً چندین هزار صفحه نیاز دارد! در همین حد بپردازیم که این مفهوم هم مانند حافظه کاری مدلهای مختلفی دارد. حتی درباره هر یک از دهها مؤلفه این مفهوم هم تعریف ثابتی وجود ندارد. برای مثال انعطافپذیری شناختی (Cognitive Flexibility) را میتوان با تعاریف مختلفی مفهومسازی کرد: جابجایی آسان بین رویکردها، نگاهی دوباره به یک روش جدید و دستاول، کنار گذاشتن اطلاعات قبلی و کسب یادگیری جدید، تغییر ذهنیت در روش حل مسئله، ادغام بازنمایی مختلف و غیره.
3- مدل سه ساختاری شخصیت (فروید):
فروید بیان کرد شخصیت انسان از سه نوع سازه ساخته میشود: نهاد، من و فرامن. آنها فرایندهای پویا و تأثیرگذار بر یکدیگر هستند که هر یک خاستگاه و نقش ویژه خود را دارند. واژه id (نهاد) به فرآیندهایی اشاره دارد که به نظر میرسد از کنترل فرد خارج باشد. واژه ego (من) به تواناییهایی اشاره دارد که فرد را قادر میسازند تا با واقعیت کنار آید و نهایتاً superego (فرامن) فرایندهایی را توصیف میکند که فراتر از خود یعنی، وجدان، آرمانها و اصول اخلاقی هستند. روانکاوان با استفاده از این مدل بسیاری از رفتارهای انسان و اختلالات روانی را توضیح میدهند، برای مثال در وسواس من توانایی کنترل فرامن سختگیر را ندارد. مسلماً شما با این مدل آشنایی دارید و اطلاعات زیادی درباره آن یافت میشود، بنابراین از آن میگذریم.
4- کجای کار در این سه مدل "می لَنگد"؟
ما انسانها در زندگی روزمره به زبان روانشناسی عامیانه (Folk Psychology) درباره انسانها حرف میزنیم؛ مانند آنکه میگوییم «گرسنه شدم، پس غذا خوردم»، «علی خانه خرید، چون میخواست احساس امنیت کند». ما نه تنها برای "توصیف" رفتارهای انسانی از کلمات روانشناسی عامیانه استفاده میکنیم بلکه برای "توضیح و تبیین" رفتار دیگران نیز رو به روانشناسی عامیانه میاوریم. اگر دوست شما "محمد" همراه با شما به مهمانی نیاید، شما در توضیح این رفتار خواهید گفت «محمد نیامد چون فرد درونگرایی است»؛ شما در این جمله رفتار محمد را تبیین نمیکنید و علت واقعی آن را توضیح نمیدهید بلکه صرفاً برای توضیح رفتار وی یک «سازه» ابداع کردهاید، سازهای که تعریف مشخصی ندارد. تصور کنید شما به سنگی ضربه بزنید و حرکت نکند و شما بهجای اینکه علت واقعی تکان نخوردن سنگ را بررسی کنید (به زمین چسبیده است؟ سنگین است؟ ضربه شما دقیق نبوده؟)، بگویید سنگ تکان نخورد چون سنگی "تکان نخوار" است! ساختن سازههای مختلف برای توصیف رفتار/ذهن/مغز انسان نمیتواند تبیینکننده رفتار انسانها باشد. یک سازه تنها در صورتی میتواند توصیفکننده و تبیینکننده رفتار انسان باشد که بتواند "پیشبینیهای دقیقِ ابطالپذیر" از "رفتار" انسان در مواجهه با "محیط" های مشخص و "محرک" های مشخص ارائه کند. در جلسه بعدی به آن بازخواهیم گشت!
برای مثال مخزن رویدادی در حافظه ی کاری را در نظر بگیرید؛ آلن بدلی زمانی که آزمایش های ناسازگاری با مدل خود یافت، به راحتی برای حل مشکلات مدل حافظه ی کاری یک سازه دیگر به آن اضافه کرد! یا فروید زمانی که نتوانست پدیده جنگ را توضیح دهد، سازه ی غریزه ی جنگ را ابداع کرد! ما سازههای بسیاری را برای توصیف ذهن انسان ابداع کردهایم که این سازهها مانند کلافی سردرگم در یکدیگر میپیچند و میپیچند!
آیا این سازه ها به راستی رفتار را پیشبینی میکنند؟ برای مثال برخی فرضیههای منتج از نظریه حافظه کاری پیشبینیهای دقیقی انجام میدهند؛ برای مثال پیشبینی میشود با توجه به محدودیت حافظهی کاری زمانی که دو تکلیف نیازمند به حلقه واجشناختی با هم ارائه میشود سرعت واکنش آزمودنی کاهش یافته و خطای آزمودنی افزایش مییابد. اما مشکل این است که دقیقاً همین نتایج را میتوان به علت نبود تعریف مشخص رفتاری از حافظه کاری با مدل دیگری هم تفسیر کرد! تصور کنید پژوهشگری خیالی برای توصیف ذهن انسان مدل زیر را پیشنهاد میکند:
« این مدل بیان میکند کارکردهای ذهن انسان به دو دسته "تند پردازش" و "کند پردازش" تقسیم میشود. پژوهشگر برای اندازهگیری هریک از این کارکردها آزمون رفتاری را میسازد. کارکردهای تند پردازش نیازمند پردازش حرکتی است زیرا نیاز به عکسالعمل سریع دارد و همراه با تظاهرات هیجانی چهره است؛ برای مثال غمگین بودن باعث تغییرات خاصی در عضلات صورت میشود، درحالیکه منصف بودن دارای تظاهرات چهره نیست. کارکردهای پردازش کند نیازمند پردازش زبانی است، زیرا این پردازشها نیازمند گفتار درونی است و در ارتباط با نواحی زبانی و حافظه لوب گیجگاهی است. این کارکردها میتوانند در اثر کارکردی به نام سازوکار تبدیلی مرکزی کنترل و به کارکرد دیگری تبدیل شوند. انسان تنها موجودی است که چنین نئوکورتکس پیشرفتهای دارد و میتواند کارکردهای مختلف را به یکدیگر تبدیل کند. برای مثال کارکرد سریع پردازش عصبانیت میتواند بهمرورزمان به کارکرد کند پردازش شجاعت منجر شود. این تبدیلها در ارتباط با پردازشهای هیجانی لیمبیک صورت میگیرد.»
این مدل تخیلی درواقع هم پیشبینی کننده است و هم ابطالپذیر! حتی با بسیاری از یافتههای علوم اعصاب هم همخوان است! ما سازههای مختلفی را میسازیم، برای آنها آزمون طراحی میکنیم، با یکدیگر همبستگی میگیریم، زیر دستگاههای علوم اعصاب نواحی مغزی آن را مشاهده میکنیم، ولی به راستی در حال تبیین رفتار انسان هستیم؟ مکان یابی نواحی مغزی هیچ اعتباری به وجود یک سازه نمیدهد؛ زیرا حین هر رفتارِ قابل تصوری، نواحی از مغز را فعال می کند (به عبارتی فرضیه های مکان یابی عصبی برای اثبات وجود یک سازه در این حالت ابطالپذیر نیست). پس چه چیزی میتواند یک سازه واقعی محسوب شود؟ اجازه دهید در جلسات بعدی با یکدیگر فرضیاتی دراینباره مطرح کنیم.