ویرگول
ورودثبت نام
محمد حسین یاورزاده
محمد حسین یاورزاده
خواندن ۱۰ دقیقه·۵ سال پیش

علوم رفتاری- قدم پنجم: راهِ حلی نو-رفتارگرایانه


من محمدحسین یاورزاده هستم و در دو رشتهٔ روانشناسی و علوم شناختی تحصیل‌کرده‌ام. این جستار پنجمین قدم از زنجیره جستارهایی است که از آن با عنوان «علوم رفتاری» یا «نو-رفتارگرایی» یاد می‌کنم. هر یک از جستارها ممکن است درباره مفهومی باشد –طولانی یا کوتاه- یا حتی در قالب یک پرسش! ممکن است ترجمه باشد یا نوشتهٔ خودم! ولی قدم‌به‌قدم - و با زبان ساده- شما را پیش خواهم برد تا باهم ببینیم چگونه می‌توانیم با دنیای شگفت‌آور ذهن/رفتار/مغز انسان روبرو شویم. اکثر جستارها ممکن است در رویارویی با آموخته‌های پیشین شما باشد و برای شما چالش‌برانگیز یا حتی عجیب باشد. در جستار اول مقالهٔ چرا یک روانشناس شناختی نیستم از اسکینر را بازخوانی کردیم، در جستار دوم به بررسی سازه‌سازی برای ذهن انسان پرداختیم و در جلسه سوم راه‌حل رویکرد تکاملی را برای حل مشکلات سازه‌سازی بررسی کردیم. در این جلسه به سراغ یک راه حلِ احتمالی دیگر خواهیم رفت که از رویکرد نو-رفتارگرایی برخاسته است.

دهه پنجاه میلادی اگرچه اوجِ دورانِ رفتارگرایی بود، هم‌زمان باید آن را آغاز رویدادهایی دانست که افول رفتارگرایی رادیکال را نیز رقم زد. رویدادهایِ بسیاری که البته موردبحث ما نیست از انتقادات چامسکی به مقالهٔ رفتار کلامی اسکینر تا کنفرانس دارتموث و پیدایشِ استعاره‌یِ کامپیوتر برای ذهن، تا پیشرفت‌های علم عصب-روانشناسی، تا ده‌ها و صدها روانشناس جوانی که آغاز به انجام پژوهش‌های تازه بدون توجه قواعد رفتارگرایی رادیکال کردند (مانند میلر و برودبنت). گفتن این نکته خالی از لطف نیست که برخلاف تصور رایج، رفتارگرایی هیچ‌گاه نتوانست تمامیِ روانشناسیِ نیمه اول قرن بیستم را از آنِ خود کند و رویکردهای دیگر حتی روانکاوی نیز در فضایِ آکادمیک تدریس می‌گردید (مراجعه کنید به کتاب Inside Psychology: a science over 50 years). یک جریان بسیار کوتاه و قابل‌تأمل در این میان، روانشناسانی بودند که نو-رفتارگرا (Neo-behaviorism) نامیده می‌شوند. در این جستار به‌طور مختصر توضیح خواهیم داد چگونه نو-رفتارگرایی راه‌حلی برای مشکل سازه‌سازی فراهم می‌کند.

نو-رفتارگرایان روانشناسانی بودند که شناختِ درونی را به‌عنوان موضوعِ مطالعه علمِ روانشناسی پذیرفتند ولی ازنظر روش‌شناختی همچنان رفتارگرا بودند. احتمالاً شاخص‌ترین چهره نو-رفتارگرایان «ادوارد تولمن» (Edward Tolman) بود. تولمن در آزمایش معروف خود، موشی گرسنه را در یک ماز قرار داد. ماز میدان مرکزی دارد که هشت مسیر از آن منشعب می‌گردد. در هر نوبت پژوهشگر غذا را در انتهای یک مسیر قرار می‌داد. موش برای به دست آوردن غذا باید یاد بگیرد که به تک‌تک مسیرها برود بدون آنکه به مسیرهایی که قبلاً رفته است برگردد. موش این رفتار را نسبتاً خوب یاد می‌گیرد؛ پس از 20 نوبت آزمایش تقریباً هیچ‌وقت به مسیری که قبلاً رفته است برنمی‌گردد. آیا موش صرفاً با شرطی‌سازی پاسخ‌های گردش به چپ و راست را یاد گرفته بود یا چیزی بیشتر از شرطی‌سازی وجود داشت؟ در آزمایش بعدی تولمن موش گرسنه در ماز گذاشته شد و اجازه یافت تا آزادانه در اطراف گردش کند ولی غذایی پیدا نکرد. آیا با وجود فقدان تقویت و شرطی شدن، چیزی آموخته بود؟ پس از چند آزمایش، موش بدون تقویت غذا را پیدا کرد. پس‌ازآن، پیشرفت وی بسیار سریع بود و عملکرد آن به‌زودی با عملکرد یک گروه کنترل موش که در هر آزمایش با غذا تقویت شده بود، برابر شد. تولمن نمی‌توانست این نتایج را با شرطی‌سازی توضیح دهد، درواقع وقتی موش در ماز این‌طرف آن‌طرف می‌رود مشغول به یادگیری پاسخ‌های گردش به چپ و راست که مدعای شرطی‌سازی بود، نیست، بلکه در حال ساختن «نقشه ذهنی» از طرح ماز است!


نو-رفتارگرای مشهور دیگری به نام آلبرت بندورا (Albert Bandura) نیز برای «تبیین» آزمایش خود به استفاده از مفاهیم جعبه سیاه پرداخت؛ در این آزمایش، کودکان یک فیلم را مشاهده کردند که در آن یک بزرگ‌سال به‌طور مکرر به یک عروسک بادی بزرگ ضربه می‌زند. بعد از مشاهده کلیپ، به کودکان اجازه داده شد که مانند چیزی که در فیلم دیدند در یک اتاق با عروسک بادی بازی کنند. وقتی بزرگ‌سال پیامدی برای رفتارهای خشونت‌آمیز خود دریافت نکرد و هیچ پاداشی نیز به او داده نشد، کودکان نیز تمایل داشتند که همان رفتارهای خشونت‌آمیز را تقلید کنند، اما وقتی به گروهی دیگر از کودکان یک کلیپ نشان داده شد که در آن بزرگ‌سال به خاطر رفتار پرخاشگرانه تنبیه می‌شد، کودکان تمایل کمتری داشتند که آن رفتارها را تکرار کنند. بناترین در این مثال یادگیری از طریق این فرایندِ مشاهده و تقلید دیگران رخ می‌دهد (یک سازه ذهنی) نه شرطی‌سازی.

نو-رفتارگرایان برای تبیین رفتار از جعبه‌ی سیاه ذهن استفاده کردند. نتایج آزمایش آن‌ها بدون کمک گرفتن از سازه‌های ذهنی قابل تبیین نیست. ولی بسیار جالب‌توجه است که از این آزمایش‌ها تبیین‌های مختلفی صورت گرفته است. در آزمایش بندورا دقیقاً چه اتفاقی در ذهن کودکان افتاده است؟ آیا کودکان از طریق یادگیری مشاهده‌ای، رفتار پرخاشگرانه در آن‌ها شکل گرفت یا صرفاً به این دلیل که علاقه‌ی خود را به بزرگ‌سالان نشان دهند رفتار را تکرار کردند؟ یا ممکن است شخصی ادعا کند شاید کودکان صرفاً رفتار را تقلید کردند زیرا فکر می‌کردند کلیپ‌ها "دستورات آزمایشگر" است و آن‌ها مجبورند این رفتار را تکرار کنند و در موقعیت غیرآزمایشی کودکان با دیدن هزاران ویدئو چنین رفتاری را نیاموزند. برخی دیگر به تبیین آزمایش مازِ تولمن این انتقاد را وارد کردند که شاید موش نقشه ذهنی از ماز تشکیل نداده است بلکه نشانه‌های برجسته آشنا در محیط تشخیص داده می‌شود و به سمت آن حرکت می‌کنند.

یک نو-رفتارگرا به‌جای جعبه سیاه ذهن قوانین و سازه‌هایی می‌نشاند، ولی تنها در صورتی می‌توان ادعا کرد چنین سازه‌هایی دارای معقولیت هستند که مفروضات آن توانایی «پیش‌بینی» رفتار را داشته باشند و به‌راحتی با آزمایش‌ تأیید یا ابطال شود. در مورد آزمایش بندورا اگر کسی ادعا کند، رفتار کودکان صرفاً به علت "دستورات آزمایشگر" و نه یادگیری مشاهده‌ای رخ‌داده، می‌تواند ترتیب آزمایشی را بدهد که کلیپ آموزشی در اتاق انتظار از تلویزیون پخش شود و آزمودنی از اینکه این برنامه‌ی تلویزیونی قسمتی از آزمایش است، اطلاعی نداشته باشد. تصور کنید در این آزمایش به این نتیجه رسیدیم با پخش کلیپ آموزشی در اتاق انتظار، یادگیری رخ نداده و بروز رفتار دیده نمی‌شود، ممکن است مجدداً پژوهشگری دیگر ادعا کند شاید در یادگیری مشاهده‌ای تأخیری وجود دارد و بلافاصله مشاهده نمی‌شود، بدین ترتیب دوباره می‌توان ترتیب آزمایشی را داد و این روند بارها و بارها تکرار می‌شود. به نظر می‌رسد ما این چرخه آزمایش و ابطال را به‌خوبی در دهه 60 و 70 میلادی -که روانشناسان آن تحت آموزش‌های دقیق رفتارگرایی قرارگرفته بودند- مشاهده می‌کنیم، برای مثال به پارادایم‌هایی مانند الگوهای توجه انتخاب (که توسط تریزمن و برودبنت آغاز شد) یا اطاعت اشخاص از اتوریته (که توسط میلگرام آغاز شد) مراجعه کنید که چگونه ده‌ها پژوهش برای تأیید و ابطال انواع فرضیه‌های رقیب صورت گرفت. تفاوت نو-رفتارگرایان و شناخت گرایان در چیست؟

من تصور می‌کنم باید پاسخ این سؤال را از پوپر بپرسیم. ازنظر پوپر آن چیزی که علم را از شبه‌علم جدا می‌کند، ابطال‌پذیریاست. ازنظر پوپر وظیفه علم، حذف کردن نظریه‌ها و طرح‌های غلط است، نه صرفاً اندوختن و جمع‌کردن داده‌هایِ تأییدکننده. تجربه و آزمایش توان اثبات یا تأییدِ هیچ نظریه‌ای را نداشته و تنها در ابطال آن‌ها توانمند است. به همین دلیل، ملاک تمییز گزاره علمی و تجربی از غیر آن نیز ابطال‌پذیری آن است، نه اثبات‌پذیری‌اش. برای مثال در مورد نظریه‌ی تکامل می‌توان متصور شد حتی اگر یک فسیل پستاندار قدیمی‌تر از زمان تکامل دوزیستان پیدا شود، تکامل ابطال خواهد شد. در مورد نظریه‌ی جاذبه‌ی نیوتون اگر روی کره زمین در شرایط عادی اشیا برخلاف نیروی جاذبه حرکت کنند، این نظریه ابطال خواهد شد (البته مهم نیست که این اتفاق می‌افتد یا نه ولی مهم آن است که پیش‌بینی‌های این نظریه می‌توانند شرایطی را برای ابطال‌پذیری متصور شوند و پژوهش هایی نیز برای شرایطی که تصور می شود می تواند نظریه را ابطال کند، اجرا می شود تا مطمئن شویم این نظریه در همه شرایط دارای پایایی است).

حال سؤال این است که چه آزمایشی می‌تواند سازه‌ای مانند حافظه‌ی کاری یا کارکردهای اجرایی را ابطال کند؟ درواقع آزمایشی نمی‌توان متصور شد که به‌وسیله آن بتوان حافظه‌ی کاری را ابطال کرد یا اگر بتوان متصور شد نیز شناخت گرایان از چنین پارادیمی تبعیت نمی کنند. برای مثال آلن بدلی هر جا شواهد مخالفی یافته، به‌جای ابطال نظریه‌ی خود سریعاً آن را در نظریه‌ی خود ادغام می‌کند. سازه Episodic Buffer جزئی از مدل حافظه کاری بدلی است و هدف آن ادغام اطلاعات در حوزه حسی و برقراری ارتباط با حافظه بلندمدت است که بدلی بعدها در مواجهه با مشکلات نظریه‌ی خود آن را برای مدل خود "ساخت". حتی زمانی که مشخص شد برخلاف نظریه‌ی وی Episodic Buffer می‌تواند به‌صورت منفعل و بدون نیاز به توجه هشیار عمل کند، بازهم مدل خود را تغییر داد. شاید به نظر می‌رسد این نشان‌دهنده پویایی نظریه‌ی بدلی است ولی بالعکس این نشان می‌دهد این سازه بسیار کُلی و توانایی پیش‌بینی دقیق رفتار را ندارد. چندین مدل از حافظه کاری توسط بدلی، اریکسون، کوآن و غیره ارائه‌شده است که هریک در تلاش هستند شواهدی را برای تأیید سازه‌های خود بیابند و موفق نیز عمل می‌کنند، ولی موجود هزاران مقاله تأییدکننده برای حافظه کاری بدون ابطال‌پذیری نمی‌تواند ملاکی برای علمی بودن باشد.

یک تفاوت دیگر نو-رفتارگرایان در مسیر و جهتِ ساخت فرضیه‌ها است. نو-رفتارگرایان به ساخت سازه‌های مختلف نمی‌پرداختند و سپس برای آن شواهدی را دست‌وپا کنند بلکه بالعکس نو-رفتارگرایان تنها زمانی که نمی‌توانستند رفتاری را بر اساس قواعد موجود تبیین کنند، رو به ساخت سازه‌های ذهنی می‌پرداختند (از رفتار پی بردن به سازه‌های ذهنی، نه ساختن سازه‌های ذهنی و سپس جستجو برای شواهد رفتاری یا به زبانی دیگر نو-رفتارگرایی رویکردی از پایین به بالا دارد که از رفتار به سمت ذهن حرکت می‌کند ولی شناخت گرایی رویکردی از بالا به پایین دارد و ابتدا سازه‌های ذهنی را می‌سازد و سپس به دنبال رفتار می‌گردد). این رویکرد آنان اولاً به رعایت اصل «تیغ اکام» یا «اصل امساک» کمک می‌کند، زیرا تنها در صورت عدم امکان تبیین رفتار با نظریه‌های موجود به استفاده از سازه‌های جدید دست می‌زنند و ثانیاً باعث ساخت فرضیه‌های پیش‌بینی کننده و ابطال‌پذیر بر اساس مشاهدات رفتاری می‌شود. برای مثال سازه یادگیری مشاهده‌ای دارای مفروضات مشخصی است که می‌تواند رفتار خاصی را در موقعیت خاصی پیش‌بینی کند؛ اگر یک الگوی اجتماعی به انجام رفتاری دست بزند و یادگیرنده توجه، یادسپاری، تقویت و توانایی حرکتی آن را داشته باشد، این رفتار را تکرار خواهد کرد و اگر چنین نباشد لاجرم می‌توان این فرضیه را ابطال کرد.

اجاره دهید پا را فراتر از این بگذاریم و برای درک تفاوت بین این دو رویکرد یک آزمایش فکری متصور شویم (طبق ویکی‌پدیا آزمایش فکری طرحی است که بدون نیاز به آزمون مستقیم، برای آزمایش یک فرضیه یا نظریه ارائه می‌شود. هدف آزمایش فکری این است که بدون نیاز به آزمایش مستقیم نتایج بالقوه یک نظریه کشف شود یا احیاناً تناقض درونی آن نشان داده شود).

"تصور کنید شما آدم فضایی‌هایی هستید که به کره زمان فرستاده‌شده‌اید تا انسان‌ها را بهتر بشناسید و پی به ذهن/مغز آن‌ها ببرید. چه راه‌حلی برای این کار دارید؟ همچنین فرض کنید ابزار و تکنولوژی شما در سطح انسان هاست."

ممکن است یک نفر اذعان کند که با انسان‌ها حرف خواهیم زد و از این طریق آن‌ها را خواهیم شناخت. انسان‌ها حتی اگر بخواهند صادق باشند (که نیستند) به خاطر نداشتن درون‌نگری‌های(Introspection) معتبر قادر نیستند چیز زیادی درباره خود به شما بگویند. انسان‌ها قادر نیستند از طریق شهود و تفکر، مهندسی معکوس انجام دهند و ذهن خود را بشناسند!

ممکن است دیگری بگوید با استفاده از تصویر برداری مغزی انسان ها را خواهیم شناخت. در واقع فناوری های نقشه برداری مغز به خودیِ خود هیچ چیز درباره انسان ها به ما نمی گویند. ما حتی اگر میلیارد ها تصویر با بالاترین کیفیت از مغز انسان ها داشته باشیم، بازهم چیزی درباره کارکرد مغز انسان نخواهیم دانست. در واقع شما تنها زمانی می توانید از تصاویر مغزی استفاده کنید که بتوانید آن را به "رفتاری" متصل کنید! اینکه شما بدانید آمیگدال دارای چه بافتی است، هیچ کمکی به شناخت انسان نمی کند، اما اگر ببینید آمیگدال هنگام ورود ببر به اتاق و بالا پریدن انسان فعال می شود، می توانید از آن استفاده کنید.

سعی کنید انواع راه‌حل‌ها را بررسی کنید و خواهید دید هیچ روشی بدون بررسی رفتار نمی‌تواند شما را به شناخت کارکرد مغز/ذهن انسان نائل کند. مهم‌ترین راه‌حل شما به‌عنوان آدم فضایی درواقع همان روش نو-رفتارگرایان است. شما می‌توانید رفتار را مشاهده کنید، فرضیاتی بسازید و آن‌ها را آزمایش کنید. به‌عنوان آدم فضایی مجبوریم همان روشی را استفاده کنیم که انسان‌ها بر روی حیوانات انجام می‌دهند؛ بر روی تعدادی از حیوانات در موقعیت‌های مختلف آزمایش می‌کنیم تا رفتار آن‌ها را ببینیم و بتوانیم از این طریق به شناخت مغز/ذهن آن‌ها نائل شویم (مسلماً می‌توان از روش‌های پیچیده‌تری مانند دستگاه‌های تصویربرداری هم بهره برد ولی ما را بی‌نیاز از مشاهده رفتار نمی‌کند).


در جستار قبل از راه‌حل تکاملی برای حل مشکل سازه‌ها صحبت کردم، در این جستار به یک‌راه حل دیگر اشاره کردم که تصور می‌کنم در پارادایم نو-رفتارگرایی به‌خوبی دیده می‌شود. امروزه در روانشناسی و علوم شناختی آموزش روش‌های رفتاری به دانشجویان بسیار محدود است (اگر نگوییم وجود ندارد!)؛ در کوریکولیوم رشته‌های مرتبط حداکثر یک درس به روش‌های اندازه‌گیری رفتاری پرداخته می‌شود و دانشجویان روانشناسی یاد نمی‌گیرند چگونه با استفاده از روش‌های رفتاری دست به آزمون فرضیه‌ها بزنند و به‌ناچار به روش‌هایی مانند پرسشنامه و تسک های از پیش آماده شده، روی می‌آورند. این موضوع تنها مختص ایران نیست و باز جستجویی سریع متوجه خواهید شد آموزش روش‌های رفتاری تا چه اندازه محدود و نادر است. روانشناسی علم مطالعه‌ی رفتار است ولی دانشجویان در دانشگاه‌ها عملاً چیز زیادی درباره روش‌های تحقیق رفتاری نمی‌آموزند.

روانشناسی به علم مطالعه رفتار تعریف می شود، ولی دانشجویان روانشناسی و علوم شناختی مطالب بسیار اندکی درباره نحوه انجام مطالعات رفتاری در دانشگاه ها می آموزند
روانشناسی به علم مطالعه رفتار تعریف می شود، ولی دانشجویان روانشناسی و علوم شناختی مطالب بسیار اندکی درباره نحوه انجام مطالعات رفتاری در دانشگاه ها می آموزند
رفتار گراییعلوم رفتارینو رفتارگراییعلوم شناختی
درباره علاقمندی هام خواهد نوشت که لزوما با هم مرتبط نیست! علم و شبه علم، رفتار سازمانی، بازی، بدنسازی،علم تغذیه، روان-زبان‌شناسی، روانشناسی، رمان جنایی، تکامل، علوم اعصاب، سینما و انگلستان!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید