من محمدحسین یاورزاده هستم و در دو رشتهی روانشناسی و علوم شناختی تحصیلکردهام. این جستار سومین قدم از زنجیره جستارهایی است که از آن با عنوان «علوم رفتاری» یا «نو-رفتارگرایی» یاد میکنم. هر یک از جستارها ممکن است درباره مفهومی باشد –طولانی یا کوتاه- یا حتی در قالب یک پرسش! ممکن است ترجمه باشد یا نوشتهی خودم! ولی قدمبهقدم - و با زبان ساده- شما را پیش خواهم برد تا باهم ببینیم چگونه میتوانیم با دنیای شگفتآور ذهن/رفتار/مغز انسان روبرو شویم. اکثر جستارها ممکن است در رویارویی با آموختههای پیشین شما باشد و برای شما چالشبرانگیز یا حتی عجیب باشد. در جستار اول مقالهی چرا یک روانشناس شناختی نیستم از اسکینر را بازخوانی کردیم و در جستار دوم به بررسی سازهسازی برای ذهن انسان پرداختیم. در این جلسه به سراغ یکی از راهحلهایی خواهیم رفت که به کمک آن میتوانیم مشکل سازهها را برطرف کنیم. در ابتدا یک مقالهی تخیلی درباره گربهها مینویسیم تا ببینیم با درهم آمیختن مفاهیم شناختی در یک مقالهی خیالی چگونه میتوان ذهن گربهها را توضیح داد (البته ارجاعات داخل مقاله و اصطلاحات آن تخیلی نیست) و در آخر ببینیم یک راهحلِ احتمالی چیست.
[مقالهی تخیلی] مدل شناختی ذهن گربهها
مارتین و بتسان (2005) گزارش کردند گربهها از 5 ماهگی بدون هیچ پاداشی، رفتار «بالا رفتن» را نشان میدهند و تمایل به مکانهای مرتفع دارند. گربهها برخلاف بسیاری پستانداران دارای توانایی بقای شی (Object permanence) هستند، یعنی چنانچه شیء از دید آنها پنهان شود میدانند که شی از بین نرفته بلکه موقتاً از دیدرس آنها خارجشده. حافظه کاری یک مکانیسم اساسی مهم برای ماندگاری شیء است. ازآنجاکه حافظهی کاری گنجایش محدودی دارد، اطلاعات مختلف در حافظهی کاری با یکدیگر رقابت میکنند. بار شناختی(Cognitive load) به مقدار اطلاعاتی مربوط میشود که حافظهی کاری در هر زمان میتواند در خود نگه دارد. فیست و دور (2006) دریافتند که حافظهی کاری گربهها ظرفیت محدودی دارد، حافظه کوتاهمدت آنها بین 0 تا 10 ثانیه بهصورت افول کند و بعد از 60 ثانیه عملاً ناپدید میشود. یکی از راهبردهای کاهش بار شناختی در گربهها بالا رفتن از اشیاست تا بتوانند همزمان بهجای توجه تقسیم بین آیتمهای مختلف در یک چشمانداز واحد اشیای مختلف را پردازش کنند (به یاد بیاورید که نگاه کردن آیینههای پراکنده یک ماشین حین رانندگی کار دشواری است، درحالیکه اگر همه آیینهها روبروی شما قرار داشت چه میزان این تکلیف سادهتر میشد)، بنابراین علاقه گربهها به بالا رفتن از اشیای مختلف بهمنظور آزادسازی ظرفیت حافظه کاری انجام میشود.
چرا گربهها بالا رفتن از همهچیز را دوست دارند؟ (این بار جدی!)
گونهها برای زنده ماندن در طبیعت دائماً تغییر مییابند تا با محیط خودسازگار شوند. هنگامیکه حیوانات اهلی میشوند، بسیاری از این رفتارها ادامه مییابند که برای ما مضحک به نظر میرسد. همهی ما حتی اگر گربه نداریم، این رفتار گربهها را دیدهایم که از بالای دیوار به ما زل زدهاند! گربهها هم طعمه و هم شکارچی هستند. آنها توسط اجداد ما برای شکار آفتها اصلاح نژادی شدند ولی گاهی توسط گونههای قویتر هم قربانی میشوند. ماندن در مکانهای مرتفع رفتاری بود که با افزایش احتمال بقا همراه بود. همچنین اقامت در یک مکان مرتفع، گربه را دارای امتیاز مناسبتر برای پیدا کردن طعمهها قرار میدهد. گربههایی که در درختان پنهان میشوند نیز از برگ و شاخههایی استفاده میکنند که استتار مناسبی را برای محافظت گربه در مقابل شکارچیانی که پرواز میکنند، فراهم میکند؛ بنابراین باگذشت زمان گربههایی که این تمایل به نشستن در مکانهای بالاتر را داشتند، احتمال بیشتری برای زنده ماندن و گذر از این رفتار داشتند. گربههای بالغ همچنین از توانایی صعود خود برای جلوگیری از رویارویی با دیگر گربهها استفاده میکنند (هرون و بافینگتون، 2010)، حتماً دعوای وحشتناک گربهها بر سر قلمرو را دیدهاید!
تفاوت دو مقاله در چه بود؟
ما در مقالهی تخیلی اول برای تبیین یک «رفتار» رو به ابداع یک «سازه» آوردیم. این کاری است که برای روانشناسان امری متداول است. یک روانشناسی صنعتی در مواجهه با یک کارمند با مشکلات اداری خواهد گفت، وی دارای «هوش هیجانی» پایینی است. یک روانشناس شناختی در مواجهه با یک بیمار افسرده خواهد گفت، وی به «تفکر همهیاهیچ» مبتلا شده. یک روانشناس تربیتی در مواجهه با یک دانشآموز با مشکلات درسی خواهد گفت، وی دارای «هوش اجتماعی» پایینی است. روانشناسی شناختی سردرگم در مفاهیم مختلف، پویایی خود را ازدستداده است. تصور کنید کیسهای پر از کاغذهایی تهیه کنید که روی آن اصطلاحات شناختی نوشتهشده و دست در کیسه فروببرید و چند کاغذ را بردارید، بهراحتی با ربط دادن همین اصطلاحات میتوانید یک مقالهی شناختی بنویسید. به تصویر زیر بنگرید.
اما تبیین دوم چه تفاوتی داشت؟ این همان راهحلی است که در این جستار به آن خواهیم پرداخت: رویکرد تکاملی. نقلی قولی از دَلی فردی تأثیرگذار در روانشناسی تکاملی وجود دارد که میگوید «دلیل آنکه روانشناسان در پیچواپیچ جریانهای بشمار فکری، سرگردان شدهاند، آن نیست که بحث آنان سنخیتی با روش علمی ندارد، بلکه این است که بهقدر کافی از تفکرات انتخاب گرایانه ی تکاملی بهره نگرفتهاند.»
روانشناسی تکاملی -به قول استیون پینکر- میتواند چتری فراهم کند که همهی رویکردها را به شکلی یکپارچه درآورد. روانشناسی تکاملی میتواند مُدالیته های مغز/ذهن انسان را از مدالیته های جعلی (مانند هزاران نوع هوشی که اختراع کردهایم!) تفکیک کند. هردو برای توصیفِ جعبه یِ تاریکِ سیاهِ ذهنِ انسان، سازه هایی را می آفرینند، پس چرا سازه های رویکرد تکاملی باید دارای اعتبار بیشتری باشند؟
میدانیم که اندامهای بدن یکگونه در مواجهه با مسائل بقا در طول تاریخ تکاملیاش شکلگرفتهاند. درواقع یک اندام نمیتواند وجود داشته باشد، اگر کارکردی و درنتیجه نقشی در سازگاری با محیط اطراف نداشته باشد (از محصولات جانبی و اثرات تصادفی که مربوط به بحث ما نیست صرفنظر میکنیم)؛ بنابراین به همین نحو نمیتوان مدالیته ای از مغز/ذهن را در نظر گرفت که بدون هیچ برون داد رفتاری (مستقیم یا غیرمستقیم) وجود داشته باشد. اگر یک مدالیته مغزی منجر به برون داد رفتاری در تعامل با محیط واقعی و سازگاری نشود، دلیلی برای وجود داشتن آن وجود ندارد. در دیدگاه تکاملی به زیبایی مغز/ذهن/رفتار به یک «چیز» و در یک راستا تبدیل میشوند:
- هریک از اندام های بدن توسط انتخاب طبیعی (و دیگر سازوکار های انتخابگر) با کارکردی خاص به منظور سازگاری با محیط طراحی شده (برای مثال رنگ پوست قورباغه درختی)
- بنابرین مدارهای مغز مانند دیگر اندام بدن توسط انتخاب طبیعی برگزیده شده اند
- مغز از طریق رفتار تاثیر و تعامل خود را با محیط برقرار می کند (برای مثال هسته های هیپوتالاموس گرما و سرمای بدن را در واکنش به محیط تنظیم می کنند یا هسته ای در پل مغزی جویدن را کنترل می کند)
- بنابرین در واقع برای مهندسی معکوس عملکردهای مغزی نیاز به بررسی رفتار داریم
استعاره کامپیوتر این دیدگاه را برای روانشناسان شناختی به وجود آورد که همانطور که پردازشگر کامپیوتر لزوماً خروجی رفتاری نخواهد داشت، میتوانیم با ذهن انسان نیز چنین برخورد کنیم؛ ولی ذهن انسان یک کامپیوتر نیست، ذهن انسان کامپیوتری در مواجهه با مسائل واقعی دنیای اطراف است که از طریق رفتار با محیط خود ارتباط برقرار میکند (مستقیم یا غیرمستقیم)؛ بنابراین بسیاری از متغیرهای روانشناسی یا به قول دیوید باس سازوکار روانی- تکاملی (یا به قول من سازه!) که به شکل یک اندام برای سازگاری با محیط دیده شوند، میتوانند معقولیتِ تکاملی داشته باشند و بسیاری صرفاً انتزاع و ابداع ما هستند، نه آنچه واقعاً مغز برای سازگاری پردازش می کند. دیوید باس در سال 1995 شش ویژگی برای یک سازوکار روانی- تکاملی نام میبرد که به نقل از روانشناسی تکاملی نوشته دیوید باس ترجمه حسینیان به شرح زیر است:
١. یک سازوکار روانی - تکاملی به این دلیل به شکل کنونی طراحیشده است که بهطور مکرر توانسته است طی تاریخ تکاملی یک مسئلهی معین را در رابطه با بقاء یا تولیدمثل حل کند. این به آن معناست که شکل یک سازوکار و ویژگیهای طراحیشدهی آن، شبیه به کلیدی است که متناسب با یک قفل خاص ساختهشده است.
۲. یک سازوکار روانی تکاملی برای درگیر شدن با قطعهی کوچکی از اطلاعات طراحیشده است. چشم انسان را در نظر بگیرید. اگرچه به نظر میرسد که ما چشم خود را باز میکنیم و تقریباً همهچیز را میبینیم، اما واقعیت این است که چشم ما تنها به محدودهی کوچکی از امواج متنوع الكترومغناطیس حساس است؛ تنها به آن دسته که درون گسترهی بینایی قرار دارند [برای نمونه سازه یِ کُلی مانند توانایی حل مسئله دقیقا چه قفل خاصی را باز می کند؟ در مقابل سوگیری ما در تصمیم گیری انتخاب جُفت یک مسئله ی خاص مربوط به بقا را حل می کند].
٣. درون داد یک سازوکار روانی تکاملی به ارگانیسم در مورد یک مسئلهی سازشی معین که با آن روبروست اطلاعاتی میدهد. درون داد ناشی از دیدن یک مار در حال خزیدن، به ما میگوید که با یک مسئلهی سازشی معین روبرو هستیم، در این مورد، آسیب جسمانی و شاید حتی مرگ در صورت گزیده شدن.
۴. درون داد یک سازوکار روانی تکاملی از طریق قواعد تصمیمگیری به برون داد تبدیل میشود. بهمحض دیدن مار، میتوانید تصمیم بگیرید که به آن حمله کنید، از آن فرار کنید، یا در جا خشکتان بزند.
۵. برون داد یک سازوکار روانی تکاملی میتواند فعالیتی فیزیولوژیک، اطلاعاتی برای سایر سازوکارهای روانی، یا بروز یک رفتار آشکار باشد. مثلاً پس از دیدن یک مار شما ممکن است ازنظر فیزیولوژیک برانگیخته شوید یا بترسید (برون داد فیزیولوژیک)؛ ممکن است از این اطلاعات برای سایر انتخابهای رفتاری نظیر در جا خشک شدن یا گریختن استفاده کنید (اطلاعاتی برای سایر سازوکارهای روانی)؛ یا میتوانید از این ارزیابی برای انجام کنش (مثلاً گریختن) بهره بگیرید (برونداد رفتاری).
۶. برون داد یک سازوکار روانی تکاملی در راستای حل یک مسئلهی سازشی معین است. آن سازوکار در محیطی که در آن تکاملیافته است بهطور میانگین بهتر از استراتژیهای رقیب قادر به حل مسئلهی سازشی است.
بنابرین میتوان گفت رویکرد تکاملی چتری فراهم میآورد که بتوان از تفکیک مصنوعی ذهن/مغز/رفتار جلوگیری کرد و مُدالیته های واقعی ذهن انسان را از سازههای جعلی جدا کرد (یک نکته که باید به آن اشارهکنم این است که دیدگاهها نسبت به روانشناسی تکاملی یا سوسیوبیولوژی انسانی یا اکولوژی رفتار انسان بسیار متفاوت است، برای مثال قطعا کاسمیدز و توبی با استدلال من مخالف خواهند بود، از نظر آن ها مغز نه تنها شبیه یک کامپیوتر است بلکه دقیقا یک کامپیوتر است و واحدهای بررسی به جای رفتار باید برنامه های کامپیوتری ذهن باشند). عجیب نیست که ما برای پی بردن به مغز/ذهن تمام گونه های جانوری به درستی از رفتار آن ها استفاده می کنیم ولی در مورد انسان به جای بررسی رفتار، رو به ذهنی سازی آورده ایم؟
در جلسه بعد دربارهی راهحلهای دیگر سخن خواهیم گفت.