چند روز پیش دوستانی که از علایق من در زمینه مدیریت و روانشناسی مطلع هستند، پادکستی برای من فرستادند که گوینده با آبوتاب در زمینه اصطلاحی به نام "مدیریت شناختی" صحبت میکرد. خلاصهی ادعاهای استاد محترم مبتنی بر این بود که ما در مدیریت دچار مشکلات روششناختی هستیم و با کمک علوم شناختی و علوم اعصاب میتوانیم، سازههای (construct) مدیریت را بررسی کنیم و پا را روی جای محکمتری بزاریم. برویم و ادعاها را بررسی کنیم و به این بهانه نشان خواهم داد چرا علوم اعصاب شناختی کمک زیادی به روانشناسی و مدیریت و در کل آنچه Social Sciences یا علوم اجتماعی (در ایران علوم انسانی) نامیده میشود نخواهد کرد.
1- اولین ادعای گوینده مبتنی بر علمیتر بودن علوم اعصاب نسبت به روششناسیهای دیگر است. این روششناسیها عموما از روانشناسی آمده است. ادعای گوینده این درواقع نوعی از "اثر حقیقت واهی" هست؛ ادعایی بهاندازهای تکرار میشود که برای همگان بهصورت حقیقت درخواهد آمد. علوم اعصاب بههیچعنوان علمیتر از روانشناسی و روشهای روانشناسی مثل روشهای رفتاری، مشاهده میدانی، پرسشنامه، مصاحبههای بالینی و غیره نیست. درواقع مطالعات مشخصکرده که قدرت آماری مطالعات روانشناسی حدود 0.35 و قدرت آماری مطالعات علوم اعصاب حدود 0.21 هست (1). این مطالعه اخیراً دوباره توسط یانادیس و همکارانش تکرار شده و بازهم به همین نتیجه رسیدند که ضریب تأثیر مطالعات علوم اعصاب شناختی از روانشناسی پایینتر است (2).
2- ادعای بعدی ایشان این است که "علوم شناختی میتواند درباره چرایی و علت مکانیسمهای ذهنی سازههای مدیریت به ما بینش دهد". این ادعا عیناً شبیه کاری است که روانکاوان انجام میدهند. روانکاوی فرویدی به خاطر ابطالناپذیری و اینکه هر مفهومی را میتواند توجیه کند همیشه موردانتقاد بوده است. برای مثال میتوان با مدل سه ساختاری فروید (اید، ایگو، سوپرایگو) به تبیین هر رفتار و پدیدهای پرداخت. میتوانید برای توجیه فردی که رفتاری پرخاشگرانه دارد بگویید، ایگو او قدرتمند نیست و توانایی کنترل "اید" را ندارد یا میتوانید بگویید از مکانیسم دفاعی استفاده کرده است. روانکاو فرویدی در حال توضیح دادن علت زیربنایی رفتار نیست بلکه تنها با "سازهسازی" به توجیه رفتار میپردازد. میتوان برای هر رفتار واحدی لیست بینهایت از انواع سازههای مختلف را ساخت، در توجیه کسی که رفتار پرخاشگرانه انجام داده، میتوانید بگویید: دارای انعطافپذیری شناختی نیست، دارای بازداری نیست، دارای مهارتهای مقابلهای نیست، دارای باورهای غیرمنطقی است یا هر سازهی دیگری. تصور کنید شما به سنگی ضربه بزنید و حرکت نکند و شما بهجای اینکه علت واقعی تکان نخوردن سنگ را بررسی کنید (به زمین چسبیده است؟ سنگین است؟ ضربه شما دقیق نبوده؟)، بگویید سنگ تکان نخورد چون سنگ "تکان نخوار" است! ساختن سازههای مختلف برای توصیف ذهن انسان نمیتواند تبیینکننده رفتار انسانها باشد.
چیزی که مدیریت شناختی در جستجوی آن است، جایگزین کردن یک سری سازه جدید با سازههای قدیمی است و این دور باطل تا جایی ادامه پیدا میکند که این پارادایم نیز افول کند و دوباره پارادایم بعدی همین ادعا را با سازههای جدید تکرار کند. زمانی سازههایی مانند عدالت سازمانی، مدیریت استعداد، سبکهای رهبری، عملکرد سازمانی، سرمایه فکری و مانند آن صحبت میکردیم و امروز مدیریت شناختی میخواهد آنها را جایگزین با سازههای جدید دیگری مانند حافظه کاری، عملکردهای اجرایی، انعطافپذیری شناختی و غیره کند. این چرخه تا زمانی ادامه پیدا خواهد کرد که سازههای این پارادایم نیز کهنه شود. تنها راه شکستن این چرخه دوری از سازهسازی است. بهجای ساخت یک سازه جدید به "توصیف دقیق رفتار و پیشبینی رفتار در مواجهه با محرک و شرایط اکولوژیک" آن بپردازیم. ما هنوز هیچ ابزاری برای مستقیم ذهن و استخراج متغیرهای ذهنی نداریم. کاری که ما با تسکها و پرسشنامهها میکنیم، یافتن سازههای ذهنی نیست، ساختن و بافتن سازههای ذهنی است. برای هر متغیری که ما بخواهیم بسازیم، میتوان تسک و پرسشنامهای ابداع کرد و بهاندازه گیری پرداخت ولی دلیلی بر وجود آن سازه در ذهن وجود ندارد.
بیایید یک مثال از اقتصاد رفتاری را که از الگوی درست روششناسی استفاده میکند بررسی کنیم، برای مثال پدیده اثر حقیقت واهی:
محرک: افزایش تکرار دستهای از اطلاعات
پاسخ: افزایش احتمال انتخاب یا درست پنداشتن آن
میتوان با شناخت دقیق محرک و محیط و پاسخ داده شده به پیشبینی یک رفتار پرداخت.
3- مثالهایی که سخنران درباره رابطه مدیریت و علوم اعصاب شناختی میزنند چیزی بیشتر از voodoo correlation نیست. علوم اعصاب شناختی از نظر آماری تفاوتی با روشهای پرسشنامهای ندارد: هردو از روش همبستگی استفاده میکنند. یک تصویر FMRI بعد از پردازشهای آماری (که درباره درستی آن نیز انتقادات جدی مطرح است)، یک تصویر ارائه میکند که به بخشهای کوچکی به نام "واکسل ها" تقسیمشده است. سپس همبستگی بین واکسلها و تسک اندازهگیری شده محاسبه میشود و واکسلهایی که بیشترین همبستگی را با تسک داشتهاند بهعنوان محلهای پردازش آن تسک در مغز شناسایی میشوند.
این روش اساساً علمیتر از پرسشنامهها محسوب نمیشود، در پرسشنامهها نیز دقیقاً به همین صورت دو پرسشنامه را انتخاب میکنیم و واکسلها که این بار نمرات سؤالات هستند با یکدیگر همبستگی گرفته میشوند. علوم اعصاب شناختی حتی اگر بتواند محل دقیق یک فانکشن را نیز مشخص کند، بازهم علیتی در کار نیست. ما صرفاً میدانیم ناحیه A با کارکرد B دارای همبستگی زیادی است. این همبستگی چیز زیادی درباره چگونگی بروز آن کارکرد، علت آن، نحوه شکلگیری آن و غیره نمیگوید. روشهای علوم اعصاب شناختی برخلاف تصور رایج دارای التزامات روششناسی آزمایشی نیستند: نمونهها بسیار اندک هستند، کنترل انجام نمیشود، رَندُم بودن نمونهها انجام نمیشود، کورسازی انجام نمیشود و غیره. علوم اعصاب شناختی میتواند درباره حوزههایی مانند بینایی، شنوایی، سیستم حرکتی، خواب و مانند آن اطلاعات مهم و مفیدی را در اختیار ما قرار دهد ولی فعلاً در زمینه علوم اجتماعی مانند مدیریت بسیار زود است. ما هنوز در علم مدیریت به سازههای که دارای اعتبار بومشناختی و تعاریف دقیق رفتاری باشند دست پیدا نکردهایم و اکنون میخواهیم این سازههای رنگارنگ را زیر دستگاههای علوم اعصاب نظارهگر باشیم! پروژهای که بیش از آنکه علمی باشد، حاصل شور و هیجان پارادایم فعلی حاکم است. به هر چیزی یک نورو یا شناختی اضافه کنیم تا بتوانیم برای خود اعتباری درست و پا کنیم.
4- یک دلیل اقبال از اصطلاحاتی مانند مدیریت شناختی یا عصب مدیریت و مانند آن است که درباره یافتههای علوم اعصاب شناختی هیجان و شور زیادی وجود دارد و اخبار آن بهسرعت در فضای اینترنت وایرالی میشوند.
میگویند روزي دانشمندی پرهاي پشهای را کند و فرياد کشيد بپر! پس زماني که پشه نپريد، دانشمند در دفترچهاش يادداشت کرد: گوشهای پشه روي بالهايش قرار دارد!
فلسفهی بازتاب اخبار پژوهشهای علوم اعصاب به لطيفه بالا بیشباهت نیست، گرچه همين یافتهها اطلاعات زیادی به ما میدهد، اما تصورات و پنداشت هايی اغراقآمیز و ناموجه درباره علوم اعصاب وجود دارد. خبرگزاریها پژوهشهای علوم اعصاب را با ادبياتي غيراستاندارد پخش میکنند که در فضاي مجازي بارها و بارها بازنشر میشود و در طرف ديگر ماجرا، خوانندگان یافتههای علوم اعصاب را - بدون اينکه کوچکترین شکاکيتی درروش پژوهش آن داشته باشند- میخوانند و تصور میکنند اين یافتههای خفن تا به امروز از همه رازهاي ذهن/مغز انسان پرده برداشته است! ادبيات قاطع اخبار علوم اعصاب دردسرساز است، غالباً ژورنالیستها برای خودشان رابطه علی (Causality) از پژوهش دریافت میکنند و با تیترهای زردی مانند «دانشمندان علوم اعصاب اثبات کردند» به نشر اخبار علمی میپردازند.
برخی دیگر تمايل به هالیوودی سازي تیترها دارند! تابهحال بيش از ده ها بار خبرگزاریها اعلام کردهاند "دانشمندان براي اولين بار توانستند کامپیوتر را بااتصال به مغز کنترل کنند" درواقع در اين پژوهشها از دستگاه الکتروانسفالوگرافی -که بيش از نیمقرن از استفاده از آن در شناخت مغز میگذرد- استفادهشده؛ بدینصورت که سیگنالهای مغز توسط الکترودها دريافت و به کامپيوتر انتقال دادهشده و الگوریتمها را بازشناسی میکند؛ کاري که از دهه 90 آغازشده است و متأسفانه براي تبدیلشدن فيلم Avatar به واقعيت بايد کمی بيشتر صبر کنيم!
از خبرگزاریها که بگذریم، وظیفه خود ماست که اصل مقاله را بیابیم و روش پژوهشی آن را زیرورو کنیم. سالانه کمی کمتر از نيم ميليون مقاله مرتبط با علوم اعصاب منتشر میشود! در این میان تعداد زیادی مقاله ضعیف وجود دارد که میتوان از روش پژوهشی آنها را بازشناسی کرد. برای مثال چندی پیش بیبیسی فارسی خبر پر سروصدایی پخش کرد که بر اساس تحقیقی در آلمان، تماشای پورن باعث کوچکتر شدن مغز میشود. بیایید اصل مقاله را کمی زیرورو کنیم (3).
- نخست اینکه آیا نمونه "64" نفری از مردان 21 تا 45 ساله نمونهای کافی و مناسب برای تعمیم به جامعه هست؟
- دوما نمونهگیری به چه روشی انجامشده؟ اگر از طریق آگهی بوده، این احتمال میرود که مردان بیکار و کمبضاعت برای این تحقیق مراجعه کنند و محتمل است که کوچک شدن برخی قسمتهای مغز به خاطر مشکلات دیگر ازجمله تغذیه باشد.
- سوما در مقاله ذکرشده از روش خود گزارشی برای اندازهگیری ساعات تماشای پورن استفادهشده است. آیا میتوان به خود گزارشی اعتماد کرد؟
- چهارما چرا ساعات تماشای پورن متغیر مستقل و اندازه استریاتومِ مغز متغیر وابسته انتخابشده است؟ میتوان تحقیق را بالعکس کرد، شاید کسانی که استریاتوم کوچکتری دارند ساعات بیشتری پورن تماشا میکنند یا شاید هردو معلول علت دیگری هستند؟
- متأسفانه تعداد فزایندهای از دانشجویان در ایران تمایل دارند پایاننامه خود را با روشهای علوم اعصاب انجام دهند، درصورتیکه بسیاری اوقات نیازی به این کار نیست و روشهای رفتاری میتواند برای بررسی فرضیهی ایشان به کار آید. آزمایشهای رفتاری میتوانند علیت بهتری درباره پدیدههای علوم اجتماعی به دست دهند.
5- بهطرز عجیبی پژوهشگران شناختی و علوم اعصاب شناختی خود را مصون از انجام پژوهشهای آزمایشی اثربخشی میدانند! حتما میدانید که برای بررسی اثربخشی یک روش در علوم اجتماعی به پژوهشهای مداخلهای نیازمندیم: آیا روش A در مدیریت اثربخشی بیشتری از روش B دارد؟ تقریبا هیچ پژوهشی با جستجوی عباراتی مانند EFFECTIVENESS OF COGNITIVE MANAGEMENT یافت نمیشود. ممکن است به زودی علوم اعصاب برای بررسی مفاهیم علوم اجتماعی مفید واقع شود، اما فعلا به هیچ عنوان دارای ویژگیهای یک پارادیم علمی نیست.
(1) The Economist October 18, 2013 Unreliable research: Trouble at the lab. Scientists like to think of science as self-correcting. To an alarming degree, it is not. The Economist. Available at www.economist.com/news/briefing/21588057-scientists-think-science-self-correcting-alarming-degree-it-not-trouble. Accessed September 8, 2017.
(2) Szucs, D., & Ioannidis, J. P. (2017). Empirical assessment of published effect sizes and power in the recent cognitive neuroscience and psychology literature. PLoS biology, 15(3), e2000797.
(3) Kühn S, Gallinat J. Brain structure and functional connectivity associated with pornography consumption: the brain on porn. JAMA Psychiatry. 2014;71(7):827-834.