مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

آسیه پناهی، دیگر نیست!


چند روز تماشا کردم و خواندم درباره‌ی مرحوم آسیه پناهی و فکر که چه می‌توانم بنویسم بلکه تکه‌ای از آن‌چه را بر او رفته روایت کند. امروز خواندم که استفاده از اسپری فلفل علیهِ نفسِ او محرز شده و تاثیر داشته در ایستادنِ قلب‌اش. اتاقکِ دوازده متری‌اش خراب و بدن‌اش در خاک و احتمالا آگهی‌های مرگ‌اش بر دیوار شُل شده‌اند.

گاه برای من می‌نویسند چرا درباره‌ی فلان ماجرا یا بهمان قصه هم نمی‌نویسی؟ مگر می‌شود راوی این حجم اتفاقِ متعدد بود و کم نیاورد؟ عده‌ای دیگر می‌گویند مگر نوشتن کاری از پیش می‌بَرَد؟ قطعن. نوشتن اگر تبدیل نشود به هیاهوی بی‌هدف استخوان می‌سوزانَد. مگر قصه‌ی گورخواب‌ها را ننوشتند؟ مگر رنج آتنا؟ خفه‌گی پوینده و مختاری و... نوشتن است که حالا سه تصویر در این پست برای ما ساخته، سوای ده‌ها یا صدها تصویرِ این‌چنینی. تصویر زنی درشت‌اندام و آبرودار در فریمِ نخست، تصویرِ ناواضح اما عجیب همان زن بر دهان بیلِ مکانیکی و دست‌آخر یک آگهی ترحیم بر دیوار. قصه‌ای که روایت‌اش آن را زنده نگه داشت و البته آن تصویرها و فیلمِ تلخ.‌

پاموک در رمان درخشانِ «شوری در سر» روایت یک حاشیه‌نشین را می‌سازد که در آلونکی دست‌ساز با پدرش زنده‌گی می‌کند و سال‌ها بیمِ فروریختنِ این خانه‌ی متزلزل را دارد از سوی شهرداری. آسیه پناهی تصویرِ «استیصال» یک انسان آبرومند بود که برای حفظ بدنِ اتاقکِ کوچک‌شان جنگید. چه‌قدر فیلم «معجزه در میلان» دسیکا را به یادم آورد این اتفاق. قصه‌ی رهاشده‌گان، طردشده‌گان و بی‌چیزهایی که ناچارند زنده بمانند و عمرشان را مصرف کنند. گاه سال‌ها کار سخت و بی‌چیزی و مشکلات قلب‌شان را بیمار و پر از گرفته‌گی می‌کند و دیگر طاقت تماشای یک خرابه‌ی نو را ندارند. پس شورش می‌کنند علیه چیزی که هرچند قانونی به نظر می‌آید اما ناشی از انباشته‌گی رنج زیستن در حاشیه‌هاست. عده‌ای نوشتند آن اتاقک غیرقانونی و شبانه عَلَم شده‌بوده. این گزاره شاید درست باشد اما مشکل‌اش جایی دیگر است. آن‌جا که یک انسان از فرط استیصال دست به هر کاری می‌زند بلکه «خانه» را حتا در بدوی‌ترین حالت‌اش حفظ کند، چه این نمادین‌ترین نشانه‌ی زنده‌گی‌ست. پرسش من این است که چرا چنین خشن با این زنِ سن‌دار برخورد شد و او مقابل چشم همه‌گان ناچار شد ته‌مانده‌ی وجودش را خرج کند و بعد از ساعت‌هایی قلب‌اش کم بیاورد؟ این حجم بی‌مهری و تندخویی چرا نباید مهار شود؟ آیا جان چنین بی‌بها شده؟ چه لحظه‌ای ساخته شد از این زن بر بیل زرد؟ شرم ندارد؟ حالا بیاییم فحش بدهیم و نفرین، اما تمام شد.

یک آدم که احتمالن بی‌اهمیت‌اش می‌دانستند دیگر نیست.


مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید