مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

به نامِ مولانا عُبید...

در تاریخِ ادبیاتِ ما کم‌تر کسی چون عبید زاکانی‌ست که با ترکیبِ انواعِ فرم‌های ادبی زمانه‌اش به روایت و نقد جامعه پرداخته باشد. عبید زاکانی در قرنِ هشتم زیست و نوشت. او در بلاغت و روایت و صناعت الحق از سرآمدانِ دوران است. مردی که این روزها بیش از هر زمانی می‌توان‌کلمات‌اش را خواند. از منظومه‌های‌اش تا «اخلاق‌الاشراف» یا «رساله‌ی دلگشا». او در یکی از تلخ‌ترین دوره‌های تاریخِ ایران با قدرت به نقدِ قدرت، دین‌داری متظاهرانه، مصلحت‌طلبی، فساد اخلاقی و سیاسی و... می‌پردازد.

عبید بی‌رحمانه به تمامِ ارکانِ جامعه‌ای می‌تازد که چنین منحط شده. شاید اگر او نبود ما بسیاری از عادت‌ها و روابطِ روزمره‌ی اجتماعی زمانه‌اش را نمی‌دانستیم هرچند درباره‌ی زنده‌گی خودش نیز چندان اطلاعی در دست نیست. عجالتن می‌خواستم در این روزها که تیرهای بلا از هر سو سمتِ ما گشته‌اند روان از خواندنِ جدی عبید بگویم. از روایت‌سازی که می‌گویند جان‌اش را به خاطرِ هزل‌ها و هجوهای‌اش از دست داد و کلمات و روایت‌های‌اش همیشه و در چند صد سالِ اخیر نیشی عمیق بوده‌اند بر اَبدانِ فاسد و هویت‌های جعلی.

در واقع خنده‌ای که از عبید طنزنویس شکل می‌گیرد به عمقِ بخشی از تاریخ و عُرفِ جامعه‌ای بازمی‌گردد که بیش از هر چیز خود به نقد نیاز دارد. در روایت‌های او حاضرجوابی زنان و پسران بدکاره، خبثِ قاضیان و ملایانِ فاسد، دل‌زده‌گی‌های جنسی و اخلاقی زوج‌ها و... همانند فرمِ روایی سعدی در گلستان مخاطب را مبهوتِ خود می‌کند. از یاد نبریم که هر وقت در این سرزمین شش‌درِ ایام بسته شده قصه، ادبیات و روایت به کمکِ انسانِ ایرانی آمده. بزرگ‌ترین منتقدانِ جامعه‌ی ایران و قدرت‌مداران‌شان از همین شاعران و نویسنده‌گان بوده‌اند که گاه با رندی فراوان کار خود پیش برده‌اند. عبید بی‌پروا و با تسلط بر فارسی کوچه و بازار هیچ‌کس را بی‌نصیب نمی‌گذارد. وقتی می‌نویسد

«مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی گفت اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد»

یا زیرکانه می‌گوید:

«صوفی را گفتند خرقه خویش را بفروش گفت اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند»

قدرت عبید در منظومه‌های‌اش بیش از پیش مشخص می‌شود و بی‌شک در صدرشان «موش و گربه» که از سیاسی‌ترین و نمادین‌ترین روایت‌های تاریخ ادبیات ماست. حکایت آن گربه‌ی ظاهرالصلاح که موشان را به روش‌های گوناگون می‌گرفت و بعد باقی ماجرا...

عبید و متن‌های‌اش که حتا سانسورچی‌های قرون ماضی نتوانسته‌اند کمرنگ‌اش کنند چنان زنده‌اند که انگار معاصر ما هستند...

عبید زاکانیموش و گربهرساله دلگشااخلاق الاشرافمهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید