اولاش یک آشنایی ساده بود بینِ من و علی سرابی. کمتر از یک سال پیش. بعد تماشای اجرای درخشانِ «مردِ بالشی» به کارگردانی و بازی علی. بعد قرار شد به دیداری در کافهی نشر ثالث. رمان را به علی داده بودم بعد اجرا و وقتی دیدماش مشغول خواندن بود و بعد هم پیشنهاد پوریا عالمی به علی سرابی که نسخهی صوتی خونخورده به صدای او باشد و شد و چند روز دیگر خواهید شنیدَش با موسیقی فردین خلعتبری. همان اولهای ضبط بود که گفت رمان خیلی به کارِ اقتباس برای سریالِ خانهگی میآید و جدی پیگیر شد و دیروز علی سرتیپی رایت کتاب را از چشمه خرید و کار نوشتنِ فیلمنامه که مذاکراتاش را از چند هفته پیش شروع کرده بودیم آغاز خواهد شد... این میان یک مردِ باتجربهی سینمای ایران نیز که از مهمترین کتابخوانهای صنفِ خود است بسیار زحمت کشید تا اینکارِ بزرگ «بشود»؛ محمدرضا تختکشیان. مردی که تلاش میکند رابطهی ادبیات ایران با سینما و اقتباس تصویری پا بگیرد و اگر این راه درست ترسیم شود خبرهای خوبی از این حوزه خواهید شنید.
«خونخورده» یک سال و بیست روز پیش درآمد. رمانی که بسیار برای من نقطهی عطف بود و حالا این اقتباس که نوشتنِ فیلمنامهاش چند ماه طول خواهدکشید یک ماجراجویی جدیست برای من و ادبیاتِ ایران. اینکه تهیهکنندهای نامآشنا چون علی سرتیپی از این اقتباس حمایت کند و یک نخبهی تمامعیار تئاتری چون علی سرابی آن را بسازد اتفاق بسیار مهمیست برای من. و اینکه این فرصت را باید به بهترین شکل جدی گرفت چون میتواند باعث شود بسیاری از رمانهای ادبیات ایران اقتباس شوند. میلی که در طول جلسات متعدد آن را فهمیدم.
این روزگارِ کرونازدهی مملو از غم را پشت سر خواهیم گذاشت و بسیار امید دارم که سالِ نود و نُه پر باشد از اتفاقهای سینمایی و تصویری برای ادبیات ایران. همراه محمدرضا تختکشیان و نشر چشمه جدی در تلاشایم که این «مسیر» ساخته شود و در حد یکی دو کتاب باقی نماند. هرچند رمانِ من واقعن به خاطرِ یک اتفاق و نگاهِ پیگیر علی سرابی و تواناییهای او وارد این ساختار شد ولی ما میخواهیم این اتفاق و تلاش فردی به یک ساز و کارِ اصولی تبدیل شود، تا چه شود... «خونخورده» را برای سریال خواهیم نوشت و علی نیز طبق برنامه از نیمهی دوم سال تولید را شروع خواهدکرد. واقعن امیدوارم شخصیتهایی که ساختم در بافت تصویر قوتدارتر باشند، و البته هرچند در ایران نمیشود چندان برنامهریزیای داشت اما تلاش میکنم رمان تازهام، «زخمسازِ اعظم» را نیز تمام کنم.
نوشتن؛ این رهاییبخشترین کاریست که میتوانم انجام دهم.
فدایتان...