حامد جان، رفیقام، عزیزدل چه بنویسم برایات؟ چه بگویم؟ کجا فریاد بزنم اصلن؟ یقهی که را بگیرم که تو رفتی از وطن که کمی آرامش داشته باشی با پریسا و ریرا و حالا...
حامد واقعن گاماسیاب ماهی ندارد، واقعن سرنوشت انگار تو را نشانه رفته و ما را. چرا باید پریسا و ریرا در آن هواپیمای اُکراینی باشند؟ چرا سقوط؟ چرا؟
من که میدانم چهقدر بابت رمانها و داستانهایات زجرت دادند، چهقدر جان کندی در کانادا تا شدی آن دندانپزشکی که میخواستی. چهقدر ناراحت بودیم وقتی گفتی دیگر نمیخواهی برگردی. وقتی «توکای آبی» را برایام ایمیل کردی و گفتی مجوز نگرفت و ناچارم قید چاپاش را بزنم در ایران و اینجا درش بیاورم جگرم سوخت.
وقتی از برف اطراف خانهات و دخترت پست میگذاشتی و سرمای عجیب هوای کانادا و میدیدم که از ته دل شادی با خودم میگفتم یکی از بین ما سرنوشتاش را عوض کرد و حداقل دارد از خودش، خانوادهاش و بودناش لذت میبرد.
وقتی دیدم «گاماسیاب ماهی ندارد» هنوز به وفور خوانده میشود رشک بردم به تو که غایبی در ایران ولی حاضری، عکس بسیاری از نویسندهگانِ ما که غیبتشان فراموششان هم کرد متاسفانه. از دفتر چشمه زنگ میزنند که پیام تسلیتی بنویسم.
چه بنویسم حامد؟ پدرام میگوید باید کاری کنیم و مهدی هم که عازم است انگار امشب. عزیز دل من تو کی بازمیگردی؟ وای...بمیرم برای غمات. رفیق جانام نمیدانم در چه حالی هستی. فقط میدانم مبهوتی از این نفرین.
به خدا خجالت میکشم اینها را که مینویسم و انگار برای خودم مینویسم.
صبح که امیرحسین غر میزد که نمیخواهد برود مهد به خودم گفتم باز خوب است بچه است و نمیداند چه خبرهاست امروز، که خبر را امیلی به من داد. واقعن الکنم. فقط میخواهم در آغوش بگیرمت تا سیر گریه کنیم. حق تو نبود. حق ما نبود، حق ما نیست. آن ته دنیا رفتی تا کیف بودن و آرامش را تجربه کنی و خاورمیانه، ایران دست از تو برنداشت. از کانادا تا ایران خدا کیلومتر راه است، اما قلب من و تمام نویسندهگان و مخاطبان و اصلن آدمهایی که میدانند تو سوگوار شدهای برایت میتپد.
نه، این مرگها حق تو نبود، حق شرافت و مهر پریسا و ریرا. حق هیچکدام از سرنشینانِ هواپیما.
حامد دستهایام یخ کرده به سردی همان برف اطراف خانهات. من و هیچکس دیگر نمیتوانیم حتا به مرز رنج تو نزدیک شویم اما بدان آغوش ما برای ابد رویات باز است. چه داریم جز اشک و آغوش و این است که چنین ناتوانیم... حامد میروم پیام تسلیت بنویسم، کاری که درش خبره شدهام و دریغا که مرثیهگوی عزیزانات شدهایم.
حامد تمام خونِ قلب من با توست...