مسیح بعدِ رستاخیز زخماش را نشان میدهد به توماس شکاک تا باورش کند، تا ایمان بیاورد. اما چه کسی هست که به زخمهای ما ایمان نیاورده باشد؟
از دیشب جدی فکر میکنم چرا به دنیا آمدم؟ چرا چهل سال است که مدام به آسمان نگاه میکنم و چیزی را در خود پنهان. اصلن چرا باید نوشت؟ چرا باید جان کند؟ چرا باید زنده ماند در این شب گیسو فروهِشته به دامن؟
حتا توانِ عصبانیبودن هم ندارم. توانِ خشمگینشدن که از مرحلهی خشم گذشتهام و آرامام، آرامتر از نبضِ یک مُرده. کجا بروم؟ به که شکایت کنم؟ چهگونه این زخم را که حتا از خون تهی شده ترمیم کنم؟
مسیح بعدِ سه روز از گور برآمد چونان شهدای این هواپیما که انگار دارند زخمِ خود را به ما نشان میدهند تا باور کنیم. و ما باور داریم. باورپذیرتر از هر چیزیست زخمِ این رستاخیزکنندهگان. آرام اشک میریزیم دیگر، آرامتر شدهایم. بیش از آن شهدا به فاتحهالکتاب مادنیاز داریم انگار.
من چه گویم به حامد؟ به حامدها؟ میگویند سوگ هم دورهای دارد و بالاخره یک جا باید تمام شود و من که فعلن پایانی نمیبینم. به خدای محمد قسم که تسلسلی از خون میبینم در این تاریخ. خونِ قبلی دلَمه نبسته خونِ تازه تزریق میشود. حرف هم بزنی میگویند سیاهنمایی نکن.
والله که از سیاهی گذشته و به سرخی زده.
سرخیای که دیگر از آن لاله هم نمیروید. خونیست غمگین که نمیداند چرا دیگر در رگهایی که میچرخیده نیست. دارم خفه میشوم. ارتعاشِ صدای ترسخوردهی موشکخوردهگان در گوشام است. زمانی که برایشان کِش آمده. هزاران سال شده و گیج. حالا آنها ارواحی بهتزدهاند که حلقه زدهاند دور هم و شدهاند یک زخم تا ما ببینیمشان. داریم میبینیم داریم میبینیم، داریم میمیریم...
دلام میخواهد به آغوش مادربزرگِ مُردهام پناه ببرم. آنجا دروغ نمیشنوم، آنجا وطن، وطن است و من هنوز کودکام. آنجا غم هست ولی کم. در نهایت غمِ پسرکی که نگذاشتهاند صلاتِ ظهر تابستان برود روی پشتِبام تا هواپیماها را تماشا کند، که گرمازده شود. که وقتی روی تپههای رختخوابها و داغی آفتابخوردهشان مینشست و آسمان را پیِ هواپیماها میجست صدای اذانِ موذنزاده تمام وجودش را پر میکرد...
چهقدر دلام میخواهد اذان موذنزاده همهی آسمان را پر کند و کلماتاش ارواحِ زخمدار، من، شما، مردهگان، زندهگان و این خاک را در بربگیرد...
و من دیگر بیرون نیایم از اَشهد ان لااله الا الله و همان جا بمانم تا روز حشر. تا زمانی که مرگ من را در برگیرد. دیگر نمیتوان نوشت و نَگریست.
گوش کنید صدای سنج و دَمام میآید...