مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

مردی که از هیچ داستان می‌سازد!


این عکس احتمالن مشهورترین عکس جعفر مدرس‌صادقی‌ست. عکسی که اوایل دهه‌ی هشتاد در اتاق گروه ادب و هنر روزنامه‌ی شرق (شرق دوره‌ی اول) برای مصاحبه‌ی من با او گرفته شد. آن روزها جعفر عزیز هنوز پنجاه ساله هم نشده‌بود و جان من بالا آمد تا توانستم آن گفت‌و‌گوی مفصل را که بعد منجر به دوستی شد، انجام دهم. مدرس‌صادقی از آن دست نویسنده‌های متفاوت بود که دو دهه نادیده گرفتندَش. کسی که در بیست و شش ساله‌گی «گاو‌خونی» را نوشت و بعدش آثار درخشانی چون ناکجاآباد، بالون مهتا، عرضِ‌حال و بعدتر سه‌گانه‌ی کم‌نظیر شریک‌جرم، کله‌ی اسب و سفر کسرا، زود درخشید اما جوِ غالب داستان‌نویسی ایران به او انگِ غیرمتعهدبودن و زبان‌بازنبودن و... زد. درواقع او در بسیاری چیزها با آن جوِ غالب تفاوت داشت. با این‌که کتاب‌های‌اش خوب فروش می‌رفت او را روزنامه‌نگار می‌نامیدند! چون نوشتن را در اطلاعات و آیندگان شروع کرده‌بود.

اولین بار که قرار شد بیاید به شرق تا رضا معطریان این عکس‌ها را از او بگیرد با جیپ کهنه‌اش آمد، جین‌پوش و سرِ حال. و این برای مایی که عمدتن نویسنده را موجودی نیمه‌بیمار، غبارآلود، پیرنما و خسته دیده بودیم منحصر به‌فرد بود. بعدها بارها او را در تهران می‌دیدم که با دوچرخه‌اش رکاب‌زنان پیش می‌آمد. او بیش از بیست و پنج رمان و مجموعه درآورده. یک ترجمه‌ی درخشان از هفت داستان کوتاه با نام «لاتاری و...» و چندین ویرایش از متون کهن. مدت‌ها ستون ثابت وقایع‌الاتفاقیه را برای‌مان در شرق می‌نوشت که بعدها کتاب شد. بسیار می‌خواند و می‌خوانَد و بعد مهاجرت‌اش به کانادا بود که دیدارهامان کم‌تر شد. این روزها به‌گمان‌ام سال‌گرد درگذشت پدرش باشد که تصویر تو در گاوخونی در حافظه‌ی ادبیات ما حک شده. دل‌ام خیلی تنگ‌اش است. فارغ از این‌که در جوانی به چه بدبختی‌ای کتاب‌های عمدتن نایاب‌اش را در کهنه‌فروشی‌ها یافتم و غرق نثر درخشان و ذهن قصه‌گوی‌اش شدم، او مردی‌ست که به رویاهای دیگران احترام می‌گذارد.

پارسال وسط فاطمی و روی جدول به هم برخوردیم. بیست دقیقه‌ای گپ زدیم. انگار نه‌انگار می‌شود رفت به پیاده‌رو... او یکی از معدود نویسنده‌گان غیرمارکسیست نسل خود است که توانست خود را به جهانی که دنبال نبودن‌اش بود اثبات کند. و بارها و بارها باید خوانده‌شود چون زنده‌تر از بسیاری‌ست که او با دوچرخه‌اش از دود و غبارِ کسالت‌آورشان پیشی گرفت. دل‌ام می‌خواهد بعد قرنطینه کتاب تازه‌ای از او بخوانم. دل‌ام برای آن روز عکاسی که من ۲۴ ساله بودم و او ۴۹ ساله تنگ شده. دل‌ام می‌خواهد بارها درباره‌اش بنویسم.

مردی که از هیچ داستان می‌سازد.

مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید