مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

ملال جدول باز

ایرج کریمی
ایرج کریمی


یکِ نیمه شب است و من دارم از رمانِ مردی می‌نویسم که چهار سال و شش ماه پیش ما را تنها گذاشت. «ملالِ جدول‌باز». آیا ایرج کریمی می‌دانست چه قدر نویسنده‌ی خوبی‌ست؟ می‌دانست همین رمانِ کوچکِ کم‌ادعای‌اش تقریبن یکی از بهترین آثاری‌ست که در یک سال گذشته خوانده‌ام در ادبیات فارسی؟ می‌‌شناختم دانشِ شگفت‌اش را درباره‌ی سینما و ادبیات و سال‌ها در نشر «پنجره» می‌دیدم‌اش و فقط گوش می‌دادم بلکه چیزکی یاد بگیرم. مخصوصن وقتی از شکسپیر و داستایفسکی حرف می‌زد. چندان با فیلم‌های آخرش رابطه برقرار نکردم اما او مجموعه‌ای بود از ذوق و‌ خلاقیت.

حالا رمانِ کوتاهِ «ملالِ جدول‌باز»‌اش چنان به وجد آورده من را که می‌خواهم از نو بخوانم‌اش. رمان با زبانی نسبتاً گزنده و طنزآلود روایت روزگار مردی‌ست در دهه‌ی شصت. مردی که در یک روزنامه هم نمونه‌خوان است هم طراحِ جدول. با زن دوم‌اش هما زندگی می‌کند و تلاش مگر بچه‌دار شوند. روزی پسرکی را تحویل می‌گیرد از زندان اوین. فرزند پسرعمه‌اش که همراه والدان‌اش در زندان و بند سیاسی زنده‌گی می‌کند و حالا مقامات زندان بچه را به او امانت داده‌اند چون واقعه‌ای در پیش است... زمان داستان زمستانی‌ست در سال‌های پایانی جنگ. موشک‌ها و البته نوکیسه‌ها. قهرمانِ کریمی شاهدِ جهانی‌ست که مملو از آدم‌های سودازده، تنها و خشن شده...


رمان چهل و اندی فصل کوتاه دارد. نوعی فرمِ روایی که کریمی با هوش‌مندی آن را انتخاب کرده. پس‌زمینه‌ی سیاسی و فضای بسته‌ی دهه‌ی شصت استادانه در کار روایت شده‌است و آدم‌هایی که هر کدام‌شان پایان‌هایی عجیب دارند. از زنی که کل رمان در اغماست تا پسری که می‌خواهد از ایران فرار کند. از زن اول راوی که شبه‌انتلکتوئلی توخالی‌ست و در مالزی با مرد تازه‌اش پول می‌سازد تا زن و شوهر طبقه‌ی بالایی که از هم متنفرند. کریمی که قهرمان‌اش را مردی کناره‌گیر اما هوش‌مند نشان می‌دهد به ساختنِ روابطی می‌پردازد که بسیاری از فقدان‌های انسانِ ایرانی طبقه‌ی متوسط را تصویر می‌کند.

رمانِ کوتاهِ «ملالِ جدول‌باز» ریتم را به خوبی می‌شناسد و می‌داند چه‌طور قصه‌ی خود را با نثر طعنه‌زننده‌ای پیش ببرد. در رمان پسرکی که در زندان بزرگ شده هر شب رو به پنجره می‌نشیند و شهر را نگاه می‌کند و البته منتظر است قطار اسباب‌بازی‌اش که حول یک دایره می‌چرخد بالاخره به مقصد برسد... رمان در همین دایره رخ داده انگار. در پوچی‌ای که این انسان درگیر آن است و استعاره‌ی جدول کلماتِ متقاطع بزرگ‌ترین نشانه‌اش. کاش ایرج کریمی زنده بود و این روزها را می‌دید و می‌نوشت و روایت‌مان می‌کرد.

بخوانیدش لطفاً...

ایرج کریمیملال جدول بازنشر دفبهترین رمانمهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم نویسنده و روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید