گاهی به گورها فکر میکنم.
گورهای دهانِ بازی که نمونهشان در این عکس درخشان فرشید رحیمی به ردیف کنار هم دراز کشیدهاند. گورهایی که بسیار خبر ساختهاند در این سالها. و آخریناش همبستری زنی با مردانی بهازای یک ساندویچ.
در سنتِ اسلامی بازماندنِ دهان قبور مکروه است اما حالا گورهای بیمُردهی بسیاری وجود دارد که خانهی زندهگان شدهاند. اصولن «گورخوابی» یا زیستنِ در گورها به پدیدهای تبدیل شده که مکرر گزارش میشود.
گور دیوار دارد، کف، تنگ است و میشود گرماش کرد و البته آخرین جاییست که یک انسانِ زنده میتواند برای حفاظت خود از بیرون انتخاباش کند. گوری که یک انسان به آن پناه ببرد غمانگیزترین مکانِ جهان است. فرورفتن در گودی موقتی زمین که مهیاست برای بدنی سرد. پ
ناهبردن به گور برای زندهماندن، غذاداشتن و بودن. نمیدانم انسانی که به گورها پناه میبرد دیگر چه برای از کفدادن دارد؟ بیشک گاهی خودش نیز در این سرنوشت دست دارد اما مگر قرار بر بنیآدم اعضای یک پیکرند نبود؟ قصهی گورها همیشه با هراس و سکوت گره خورده و حالا که در این سالها متواتر روایت میشنویم از حضور زندهگان در آنها، انگار قصه عوض شده. ماجرا تلخ است و شاید اشکآور اما اشک به کارِ زنی که در گور تن به همبستری میدهد برای سدِجوع هیچ اهمیتی ندارد.
رنجی که او میبرد همان چیزیست که داستایفسکی از آن بهعنوان رنجی همهگانی یاد میکند. قطعن هیچکس نمیتواند همهی دنیا را نجات دهد، قطعن بعد ما هم گورها خواهند بود و زندهگان و قطعن گاهی سرنوشتها چنین رقم میخورند اما حداقل تلنگر به بخشی از روح ما وارد میکند تا دقیقتر به اطراف بنگریم. مفهومِ خانه، مفهومی خواستنیست اما نه در گورها و مقابر. گور از آن مردهگان است و وقتی انسانی چنین میشود که به گور پناه میبرد باید لرزید بر خود. همه چیز تقصیر دولتها نیست اما میشود برای حقِ دیگری جنگید. حقِ هوا، آب، تحصیل، امنیت و البته حداقلی برای زیستن. این امر برای نویسنده با روایت و تصویرکردنِ مداوم و غیر ایدهئولوگ و شعاری رقم میخورد.
نمایش فرودست و فرادست برای آرمانهای پوک کثیف و حقارتبار است اما درکِ هول و بعدترش عادتکردن یک انسان برای همخاک شدن با گورهای آماده شرم میسازد. همه به گورهایمان خواهیم رفت اما قبلِ آن میشود تلاش کرد که این اتفاق فقط برای مُردهگان باشد نه زندهگانی که از هر رویا و باوری تهی شدهاند جز تلاش برای زندهماندن. این کار امروز نیست، همیشه در اطراف گورهایی هستند که پناهگاه .....