خودِ سینما بود. مردی بود با انتخابهای عالی. از سویی در «خشت و آینه» و «شبِ قوزی» میدرخشید و از سویی دیگر در آثار حاتمی تاریخ میساخت. یکی از آن یاران دبستانی بود. از آن نسل شگفت که فرصت پیرشدن به تمامشان رسید و محمدعلی کشاورز در اوجماندن را خوب بلد بود. با نگاهی به کارنامه و نقشهایی که بازی کرد میتوان دریافت چه دقیق میشناخت تواناییهای خود را. نگاه کنید به لیست آثارش. از مهرجویی و بیضایی تا حاتمی و گلستان، از بنیاعتماد و کیارستمی تا تقوایی و مخملباف. و این از سر بخت و اقبال نبود که مردی در هجوم نسلها بازیگر زبده بتواند خودش را در سطح نخست حفظ کند.
کمتر در دام سریالهای کمارزش افتاد هرچند مانند همه در کارش آثار متوسط و ضعیف هم وجود دارند. نود سال و چند ماه زیست و حداقل من جایی نخواندم طلبی از کسی داشته باشد و حرف به گزاف بزند. که میدانست چه رقم زده در این سالهای طولانی. ساختنِ نقشی چون «شعبون استخوونی» فقط از توانایی او و هنر حاتمی برمیآمد. یک حاشیهنشین فقیر و کثیف که وارد روابط سنتی قدرت میشود و در نهایت قدرت کارش را میسازد. او در این نقش سکانسهای شگفتی رقم زد با آن زخم ساختهشده بر صورت و نگاههای مرموز و متفاوتاش. با اندام فربه و البته حرکات بدن. خندههای مستانه و خشمهای آنی. مگر میشود صحنهی تیغ بر گردن کشیدناش بر گردن مفتش شهربانی را در سلمانی از یاد برد؟ یا با گیوه کوبیدن بر دهان رضا تفنگچی که در سکرات شراب در حال سخنرانیست در باب کمیتهی مجازات. آداب خوردناش در هزاردستان. نوعی توحش و بیخیالی. و هماوست که در «مادر» در نقش رودهپاککن چنان تشخصی به نقش میدهد انگار از وسط رمانی از چوبک پرتاب شده.
کشاورز برای من مصداق مردی بود از جنس شخصیتهای داستان و البته این به انتخاب نقشهایاش نیز بازمیگشت. کافیست نقشاش را در «دایی جان ناپلئون» به یاد آورید. سرگردی تازه بهدوران رسیده که فکر آبرویاش است و مردانهگی مردد پسر شیرینعقلاش. او منظومهای از نقشها برای ما ساخت. دوبلورهایی که جای او سخن گفتند هم نیز موثر بودند مانند منوچهر اسماعیلی در هزاردستان. خبر درگذشتاش که آمد فکر کردم که به هر حال او خوب، باشکوه و پُر زیست. و در سالهای متلاطمی که در آنها بود توانست خود را حفظ کند و به ورطهی ابتذال نیفتد. مردی با تواناییهای شگفت در صورتاش که تصویر نوعی اقتدار داشت در سینمای ایران. نوعی مردانهگی مفرط که گاه ریشه در سنت داشت و گاه تاریخی که بر او میگذشت.
تجسمِ قدرتی شخصی که حتا در نقشهای شاعرانهای هم که بازی کرد وجود دارد...