توی یکی از کلاسهای مهارتی که داوطلبانه شرکت کرده بودم، یه تمرین گروهی داشتیم. بهمون گفتن فرض کنین که هواپیمای ما توی یه جزیرهی دور افتاده سقوط کرده و گروه ما زنده مونده، هر کدوممون میتونیم یه وسیله برای دووم آوردن توی این جزیره برداریم. وسیلههاتون رو انتخاب کنین.
دور چرخیدیم و هر کسی وسیلهاش رو گفت. من گفتم دستگاه تصفیهی آب شور. بقیه هم ذهنشون همین دور و ور بود، طناب، ارّه، چاقو، چراغ قوه، کبریت ...
تا اینکه این وسط یه نفر گفت «گیتار». توی لحظهی اول خیلی قضاوتش کردم و با خودم گفتم ما اون وسط گیر کردیم اخه گیتار میخوای چیکار؟
حالا این داستان ادامه داشت و آخرش از وسیلههامون استفاده کردیم و یه مشکلاتی رو پشت سر گذاشتیم تا نجات پیدا کنیم.
اما گیتار واقعا لازم بود. یه گروهی که قراره چندین ماه توی جزیره باشن احتیاج به روحیه دارن. آدمیم، ماشین که نیستیم، اگه نتونیم روحیهامون رو توی شرایط سخت حفظ کنیم، کار مفیدی هم نمیکنیم.
بعضی موقعها واقعا باید برای استراحت، روحیهمون وقت بذاریم. البته تشخیص اینکه کی بهانه برای تنبلی میخوایم و کی واقعا به تفریح احتیاج داریم یکمی سخته. اما اگه از حدش بگذره دیگه درست کردنش کار راحتی نیست.