سلام ، چیزی به اولین ماه گرد عروسیمون نمونده ، ماه گردی که قراره با یه شام بیرون ، جشن بگیریم . چند روز پیش سر یه موضوعی با خانمم شرط بندی کردیم و از خوب روزگار من بردم ?? ، قرار شد یه شام منو مهمون کنه و بریم کنتاکی بخوریم که این بیرون رفتن هم به اولین ماه گرد عروسیمون موکول شد.
این روزا هرکس مارو میبینه از اقوام و دوستان و ... احوال من و خانمم رو میپرسه بهشون میگیم از فردای روزیکه از ماه عسل برگشتیم خانمم دو شیفت از 9 صبح تا 2 ظهر و 6 عصر تا 12 شب میره سرکار ، اکثرا میگن حیف و ناراحت میشن که عروس و داماد تازه باید اول ازدواج اینجور کار کنیم و از هم دور باشیم ولی چاره چیه ، هردومون از این وضع ناراضی هستیم ولی مجبوریم این سی چند روز به نوروز رو تحمل کنیم تا خانمم تکشیفت بشه چون بازار شب عید شروع شده و با این که مردم قدرت خریدشون خیلی اومده پایین ولی فروش مغازه به حضور خانم من خیلی وابسته هست و حتی این مدت عروسی و ماه عسل که مغازه نبوده به شدت کیفیت مغازه و کمیت فروش پایین اومده و داداش بزرگ منم حسابی چک هاش داره میخوره تو سر هم و بودن خانمم من تو مغازه کمک خیلی بزرگی به داداشم هست .
از اونجایی هم که داداشم خیلی گردن ما ( من و خانمم ) سر همین ازدواجمون حق داره فعلا تصمیم گرفتیم با دو شیفت رفتن سرکار خانمم ، بتونیم جبران زحمت کنیم وخود من هم یه مدت دیگه عصرا برم کمکش
همونطور که تو پست های قبل گفتم اصل اشنایی من و خانمم در ابتدا تو مغازه داداشم بود که خانمم فروشنده داداشم بود ، به قولی اگه بخوایم فلسفیش کنیم اول مغازه بوده که خانمم اومده اونجا مشغول شده و ما باهم آشنا شدیم پس باید حرمت مغازه رو نگه داریم ??
در مورد حال و روزهای این روزها و سختی ها و خوشی هاش و تاثیر این شیفت کاری بر کیفیت زندگی مون جداگونه براتون مینویسم اما امروز میخوام در مورد داستان علاقه من به مهاجرت به کالیفرنیا ( آمریکا) براتون بنویسم.
رشته کاری من هم تو زمینه برنامه نویسی کامپیوتر ، اتوماسیون صنعتی و ... هست ، و من خودم شخصا علاقه وافری به مهاجرت و زندگی تو کالیفرنیا دارم و هنوز تا عکسی از کالیفرنیا میبینم یا خبری در مورد رشته کاریم و جاب آفر های مرتبط با کارم تو کالیفرنیا میخونم برام تازگی و شیرینی خاصی داره منتها این موضوع فعلا محقق نمیشه و یکی از دلایل اون سربازی نرفتن منه ، دلیل بعدی اون هم علاقه و وابستگی عجیب خانم من به شهر محل زندگیمون و ایران داره و از همه مهم تر علاقه اون به مامانش .. بگذریم که ترامپ هم با این قانون های مسخره اش ،تراول بَن رو شامل ایرانی ها کرده و خاک عالم تو سرش با این دیدگاهش ، اما هنوز میشه قانون ترامپ رو با دانشجویی حلش کرد ولی مسائل دیگه هنوز به قوت خودش باقی هست
از اون 8 سال دوری من و خانمم ، یه سال ، دیگه از همه چیز نا امید شده بودم و تو اوج اتفاقاتی بود که خانواده خانمم هم تصمیم گرفته بودن برن افغانستان ، منم تصمیم گرفتم مهاجرت کنم به آمریکا ، میگفتم حداقل میرم اونجا زندگی میکنم و بعدش میرم افغانستان ، ازدواج میکنیم و دست خانمم رو میگیرم میبرم پیش خودم آمریکا ، اون موقع هنوز دانشجو بودم و میشد برای ادامه تحصیل اجازه گرفت و از ایران رفت البته با گذاشتن وثیقه و...
خلاصه با خانمم ( البته اون موقع هنوز ازدواج نکرده بودیم) موضوع رو در میون گذاشتم و دنبال کارای مهاجرتم رفتم و خانواده من این موضوع مهاجرت منو فهمیدن و شاید یکی از دلایل و پله های اولیه از موافقت ازدواج من با خانمم تو همین موقع کلید خورد تا من ایران بمونم .
خلاصه خانمم گفت هرجا دنیا که بری و باعث بشه من و تو بهم برسیم همرات میام ، حتی همین موضوع مهاجرت هم به کالیفرنیا هنوز که هنوزه تو ذهنمه ولی به همون دلایلی که تو بالا گفتم امکان پذیر نیست.حتی بعد خواستگاری ، چون ازدواج ما تو ایران و ثبت رسمی اون منوط به موافقت دولت ایران بود ، تصمیم گرفتیم اگه ایران موافقت نکرد هر جور شده حتی غیر قانونی برم خارج از ایران و خانم منم بیاد اون کشور و ازدواج کنیم و خارج از ایران زندگی کنیم و مدرک ازدواج داشته باشیم و چون شغل من مرتبط با آی تی و برنامه نویسی هست و کارمم قابل قبوله و تو اکثر کشور ها کار گیرم میاد و حتی میتونم ریموت کار کنم ولی الان تو ایران نمیشه ریموت کار کرد ، یعنی انتقال پول خیلی سخته ...که خودتون بهتر از من میدونید چی به چیه
از لحاظ بحث زبان انگلیسی من و خانمم مسلط هستیم ، ولی با این گرونی دلار از پارسال دیگه حجت به افرادی با سطح مالی من تموم شده که حالا حالاها این مهاجرت امکان پذیر نیست .
خلاصه چند سالی بود که به دلیل قوانین مهاجرین ایران خیلی به خانواده خانمم تو ایران فشار میومد ، مشکلات مالی و اقتصادی که جای خود ولی مشکلات دیگه از جمله نژاد پرستی ، قوانین مهاجرتی و مسائل تبعه های افغانی در ایران از جمله اجازه کار و... باعث شده بود پدر و مادر خانمم بخوان برگردن کشورشون ولی بچه ها مخالفت میکردن از جمله با مخالفت خانم من روبرو بودن ، حتی خانمم گفته بود منو اگه بردین افغانستان و مُردم ، صورتمو سمت ایران کنید.
حتی همین چند روزی که ماه عسل رفته بودیم در حد 5 روز ، به شدت دلش برای شهرمون تنگ شده بود ، پارسال همین موقع ها بود که خانمم برای تکمیل مدارک و عروسی خواهرش رفته بود افغانستان و علاوه بر این که به شدت دلش برای ایران و.. تنگ شده بود مدام هم مریض بود و بعدا فهمیدیم منشا این مریضی ها همون دلتنگی و به قول معروف اعصاب بوده چون به محض بازگشت به ایران ظرف 2 هفته شده همون خانم محمدی سر حال و قبراق سابق ....
خودم ایران رو دوستدارم و اگه زمانی هم مهاجرت کنم میخوام آخرش برگردم ایران و اگه مفید باشم اون تجربه رو به ایران منتقل کنم ، ولی ...
امروز که دارم این متن رو مینویسم 27 بهمن 1397 هست و خدا میدونه 5 سال دیگه این موقع کجا و تو چه موقعیتی باشم.
حمایت مالی : https://hamibash.com/yeashegh