یه عاشق با کلی قضاوت
یه عاشق با کلی قضاوت
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

مامور اداره کار

مغازه شلوغ بود و منم حسابی سرم شلوغ بود ، هم حواسم به حساب کتاب بود، هم به فروشنده ها که به مشتری ها برسن

خانم محمدی هم مثل فروشنده ها دیگه داشت عادی کارشو انجام میداد که یهو دیدم غیبش زده ، تا همین چند دقیقه پیش داشت با مشتری صحبت میکرد ، طبق معمول که وقتی یه فروشنده نبود از دیگرون میپرسیدم فلانی کجاست ، از بچه ها پرسیدم خانم محمدی کو؟!!!

اونا هم یه نگاه به دور و برشون انداختن و گفتن همین جا بود که ! تا این که یکی گفت رفته انبار.

اخه انبار ما ته مغازه بود ، یکم که صبر کردم دیدم خ محمدی دیر کرد و صداش زدم و رفتم دنبالش ، دیدم پشت در انبار وایستاده و داره از لای در بیرون رو نگاه میکنه ، منم تا رفتم تو انبار گفتم اینجا چیکار میکنید دنبال چی میگردید !! البته با عصبانیت اینو گفتم اخه همینطور بیکار وایستاده بود.

گفت که من باید تو انبار باشم ، شما از همه چی خبر ندارید ، بعدا براتون توضیح میدم . گفتم یعنی چی ؟ گفت الان یکی از کارمندای اداره کار با خانمش رفت تو مغازه بغلی و منم سریع خودمو رسوندم انبار

گفتم خوب مامور اداره کار باشه ، مگه چه اشکالی داره ؟ گفت مامور کار نبود یکی از کارمندای تو اداره کاره و شما کامل از همه چی خبر ندارین و داداشتون در جریان هستن ، بعدا توضیح میدم ! منم گفتم در مورد ملیت شما حتی قبل اومدن مغازه خبر داشتم ولی داستان اداره کار چیه ؟

خانم محمدی تا فهمید من در مورد ملیتش خبر داشتم یه حالت خاصی شد ، تو مایه های خوشحالی و اضطراب با هم دیگه.

خانم محمدی گفت دلیلی که اومدم مغازه شما اینه که سرکار قبلیم مامور اداره کار میاد سرکشی و از همه فروشنده ها کارت شناسایی میخواسته و من نداشتم و فهمیدن من تبعه خارجی هستم و نزدیک بوده صاحب مغازه قبلی رو کلی جریمه کنن ( اخه تبعه خارجی برای کار کردن باید مجوز کار داشته باشن )

گفتم شما که از ظاهرتون معلوم نیست افغانی هستین ، میگفتین ایرانی هستم و کارت ملی همرام نیست، پس چطور فهمیدن ؟! گفت داستانش طولانیه ولی یکی که منو میشناخته زنگ اداره کار زده و اسم و فامیل منو کامل گفته و اونا رو فرستاده ! گفت یه بنده خدایی هست که باهامون دشمنی داره و یه مدته هر جا من یا خواهرم و داداشام کار میکنم جامونو پیدا میکنه و برامون مشکل درست میکنه ،مثلا زنگ اداره کار میزنه ! من تازه دوریالیم بابت مامور اداره کار افتید !

بعدش خانم محمدی گفت یکی از کارمندای اداره کار امروز جلو مغازه رد شده و با خانمش رفته مغازه بغلی ، اونم سریع اومده تو انبار که اگه اون بنده خدا اومد تو مغازه ما، خانم محمدی رو نبینه اخه ممکن بود اون کارمنده خانم محمدی رو بشناسه و یروزی هم برای ما بد بود هم برای خودش !

گفتم خوب سر مغازه قبلی چی اومد ؟ البته من صاحب مغازه قبلی رو میشناختم دوست داداشم بود و تو کار جهیزیه سرا بود ولی در مورد اداره کار و دلیل اومدن خانم محمدی به مغازه خودمون خبر نداشتم. خ محمدی گفت با این که صاحب مغازه قبلی میدونسته من افغانی هستم اما موقعی که مامور اداره کار اومده، نذاشتم صاحب مغازه رو جریمه کنن و بهشون گفتم صاحب مغازه خبر نداشته من کجایی هستم تا حداقل اونو جریمه نکنن

گفتم اشکال نداره تا هر موقع خواستی تو انبار بمون ، اگرم کسی صدات زد بگو که فلانی گفته انبار رو جابجا کنم

گفتم از این به بعد هم هر موقع احساس کردی که مامور کار یا هر چیزی دیگه ای که ممکنه مشکل ساز باشه داره میاد مغازه ،سریع برو تو انبار ، اشکال نداره

اونم گفت باشه و منم اومدم بیرون ، بعد بیست دقیقه خانم محمدی اومد بیرون و مغازه هم خیلی شلوغ بود و رفت به مشتریا برسه !


تبعهقانونافغانیاداره کارراز
سلام ،اول از همه بگم تا عاشق نشدی ، نمیتونی عشق رو درک کنی ،فقط قضاوت میکنی ! من یه پسر ایرانی هستم که عاشق یه دختر افغانی شدم و این داستان 100% واقعی هست ،فقط اسم ها و مکانها رو تغییر دادم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید