حنانه.محمدی.
حنانه.محمدی.
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

ضروری برای این روزهایِ تو!..

بسم الله الرحمن الرحیم

نومید؟ نتوان بود از او! باشد که دلداری کند...
نومید؟ نتوان بود از او! باشد که دلداری کند...



#یک (بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب*نوید داد که عامست فیض رحمت او)

شب است که بر همه جا سایه انداخته...راستش را بخواهی دلم برای انروزهای پرمشقت پر میکشد!..طبق معمول؛برخلاف افکار معمول!روزهایی که سراسر سختی بود و سراسر حلاوت..همان روزهایی که پدر در محل سکونت جدیدمان ساکن شده بود و ما صدها کیلومتر آنسوتر و منتظر خبری از جانب او...اینکه در همین اواسط سال تحصیلی روند ثبت نام مدرسه خوب پیش رفته و مدرسه ی خوب منتظر توست و اصلا اینجا همه چیز خوب است!!اما اینگونه نبود...بی نظمی آن نهاد دولتی دردسرساز ماجرا شده بود و از طرفی مدارس نه ظرفیتی داشتند و نه فرصتی برای ثبت نام باقیمانده بود...نمیدانم..حال که به تک تک ساعات آنروزها می اندیشم این سوالها در ذهنم میچرخند که:چگونه توانستی چشمان شرمنده پدر را وقتی میگفت: تو هم امسال اسیر این بی نظمی شدی..یا ناراحتی مادر را،خستگی و پرخاشگری برادر را و زخم زبان ها ، و سرزنش های اطرافیان را ببینی و بشنوی و تاب بیاوری؟!چطور؟!جز اینکه مثل تمام ثانیه های عمرت باران احسان الهی برسرت باریده و و تورا در سیل الطاف خویش غرق نموده و باز تو،همان انسان ناسی؛ندانستی و ندانستی؟!

#دو (این همه شکنندگی از کجا آمده بود؟)

روزهایی به همین منوال گذشت حاصل توسل و توکل کداممان بود نمیدانم!..اما در هر حال مدرسه ای پیدا شد!با شرایطی ویژه تر از همیشه و البته سخت!...باید به خوابگاه میرفتم..در نگاه اول کار آنچنان دشوار نمی نمود!!..مثل همیشه وسط سال نقل مکان کردیم..مثل همیشه کیلومتر ها دور شدیم و مثل همیشه باید خودرا با شرایط وفق میدادیم..بالاخره آن همه استقلال باید روزی بدرد میخورد..آنسال اما همه چیز فرق میکرد...همه چیز!!.یک ماه تحصیلی بدون کتاب ماندن،سه بار مدرسه عوض کردن،و حالا رفتن به خوابگاه با کوله باری از عقب ماندگی های درسی..نگاههای آزار دهنده اطرافیان برای یک درونگرا و طعنه های بچه ها و "همان معلم محترم...

یادم مانده همان روزهای ابتدای حضورم در دفتر روزنوشتهایم مکتوب کرده بودم که:خداوندا اگر دلم به حضورت قرص نبود نمیتوانستم ساعتی را دوام بیاورم چه رسد به یک روز...

#سه (یا جابر العظم الکسیر...)

اصلا آنروزهای سختِ پر از تب و اضطراب گویی دستم را گرفته و میخواستی مرا وابسته خود کنی((: آنروزها یادم رفته بود مدتها آرزوی خواندن نمازی از روی شدت علاقه-و نه از روی عادت واجبار- یا بیداری سحر را داشته ام...آنقدر ریز و ظریف در میان غوغای تنهایی و غربت و خستگی و آه و گریه دستانم را فشردی که ندانستم و دلم برای اذانها پر میکشید..نفهمیدم چه شد که سحر ها بیدار میشدم..اصلا منِ کاهل نماز چگونه بر سر خوان برکات هنگام سحر نشسته بود؟

غیر از این بود که تو،خدای من! در باتلاق حوادث و فشارهای حاکم بر روح آزرده ام،دُرهای درخشان آرزوهایم را دانه دانه به من عطا فرمودی و قطره ای-تنها قطره ای-از شهد لذت عبادت خویش را به من چشاندی؟!

من تورا در آن روزها بســی بیش از پیش حس کردم...پس جز این نبود و جز این نمیتواند باشد!

***

#چهار(حکم مستوری و مستی همه در خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود)

چه خوب است اگر در هنگام مشکلات تنها و تنها و تنها بر خدا توکل کنیم..توکل به این معنا که با ایمان و توجه به رضایت حضرت باری تعالی برای کسب مطلوب تلاش کنیم و تمام اعتماد خودرا به عنایات و الطاف احدیت سپرده و دل را به سیلاب نگرانی برای نتایج نسپاریم...خودرا در محضر خداوند ببینیم!دائما خودرا متذکر به این امر کنیم که زندگی ما،نیکی های ما،شادی و غم ما تنها و تنها امتحان الهی است...با این دید به مسائل نگاه کردن مارا به آرامش و ثبات ذهنی میرساند!

و با علم به نعمات خدا و اینکه خداوند رحمت خود را بر غضبش مقدم دانسته و چنین منتی بر سر ما بندگان گذاشته؛قلبمان مملواز امید به خداوند باشد(:

هرکس در زندگی خود - در برهه ای - به اوج مشکلات از دیدگاه خویش برخورد میکند..چه بسا من هنوز هم حداکثر مشکلات را بدین صورت که در سالهای اخیر اتفاق افتاد ببینم(هرچند با رشد انسان مشکلات هم به تناسب تغییر میکنند)..اما در خلال اینها چیزی که مهم است درس و بهره ایست که ما از مشکلات میبریم...

نتایجی که مشکلات اخیر برایم رقم زد واقعا اینرا برای من ثابت کرد که خداوند تنها و تنها مراحل سعادت بنده را رقم میزند چه بسا که مشکلات تنها برای انس گرفتن با اول دوست عالم است...

بعد از همه ی مشکلات هنگامی که ازبیرون به مسئله نگاه میکردم ،دانستم اگر این مشکلات نبود شاید هیچ وقت و هیچ وقت درک و انسی بین من و خداوند پیش نمی آمد..

اینها شاید بخشی از مشکلات بود و گاهی اعظم مشکلات درون روح ماست که دوایی جز انس با خداوند ندارد!

خودمان را دریابیم...

"الحمدلله رب العالمین و لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم"

اینروزها همه به "امّید و مأمنِ محکم" نیاز داریم..از یادآوری و رسوندنش به همدیگه دریغ نکنیم...


پ.ن:با توجه به احوالات این روزها ناخودآگاه گذرم به این متن افتاد که تقریبا سه سال از نوشتنش میگذره و فقط دونفر در جریان این نوشته بودند...تصمیم گرفتم امنیت و امیدی که این متن برام یادآوری کرد رو به قدر وسعِ کوچکم به دیگران برسونم..اگر ذره ای حال دلتونو خوب کرد، به کسی که میدونین به شنیدن همچین چیزی نیاز داره برسونید.همین برای من و حالِ اینروزهام کافیه.

+(سه بخش اول صرفا کلیاتی از یک برهه زندگیِ شخصی منه که برای همه قابل تعمیم نیست و ممکنه با توجه به اینکه جزئیات محدودی ذکر شده،چندان سخت و جدی به نظر نرسه.)

دلتون قرص،وقتتون پر برکت،لبخندتتون مانا،امیدتون پایدار.



حال خوبتو با من تقسیم کنامیدسلامزمانِ بی رحمهمه ی دعاهای خوب برای شماا
وقت آن شدکه به گل،حکم شکفتن بدهی! ای سرانگشت توآغاز گل افشانی ها -INTP-
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید