اولین باری که نام وبلاگ و وبلاگنویسی به گوشم خورد، چهارده ساله بودم. به پیشنهاد پدرم وبلاگی به نام «کِلک خیالانگیز» تأسیس کردم و مطالبی را که در فضای وب میدیدم و خوشم میآمد به اشتراک میگذاشتم. یادم میآید که روزانه حداقل دو ساعت برای وبلاگم وقت میگذاشتم و برایش قالب و موسیقی انتخاب میکردم. از انواع تزئینهایی که فکر میکردم وبلاگم را جذابتر میکنند هم استفاده میکردم؛ مثل آن توپهای رنگی که وقتی رویشان کلیک میکردی، قلب میبارید و انواع پیامهای خوشآمدگویی برای مخاطبی که منت بر سرم مینهاد و از وبلاگم بازدید میکرد.
پس از مدتی، وبلاگ دیگری تأسیس کردم و در آن جملات سنگین و سسماستی (!) میگذاشتم و تا جایی که یادم میآید، در کمتر از دو ماه پاکش کردم. فکر کنم همان موقع هم به این نتیجه رسیدم که چه حرکت مزخرفی انجام دادهام.
با تشویق دو نفر از دوستانم، برای بار سوم وبلاگی تأسیس کردم که در آن داستان مینوشتم. داستانی با حضور خودم و همان دو دوستم و ساختن شخصیتهایی که دوست داشتیم در دنیای خیالی باشیم و در واقعیت نبودیم. در اوج نوجوانی و کمبود اعتمادبهنفس بودم و آن داستاننویسی و خیالپردازی به من اجازه میداد کمی از واقعیت فاصله بگیرم و یگانهای را بسازم که ایدئال بود و نمیتوانستم او را زندگی کنم.
از سال دوم دبیرستان که انتخابرشته کردم و سرم حسابی شلوغ شد، وبلاگنویسی را رها کردم و سعی کردم بیشتر به دنیای واقعی نزدیک شوم. وبلاگها را پاک کردم و متاسفانه نویسندگی را هم کنار گذاشتم و فقط عادت کتابخواندن با من ماند.
حالا که هشت سال از اولین تجربۀ وبلاگنویسی من میگذرد و کمی جدیتر نویسندگی را دنبال میکنم، تصمیم گرفتهام نوشتههایم را در بستر ویرگول منتشر کنم و عضوی کوچک از این خانوادۀ بزرگ باشم. من مینویسم و خوشحال میشوم اگر چند دقیقهای را با خواندن نوشتههای من بگذرانید.
آشنایی با افراد جدید برای من خوشایند است و اگر بتوانیم در این فضا با هم دوست شویم که نورِعلینور میشود. اجازه دهید از اول شروع کنیم. من یگانه هستم و تا یک ماه دیگر 22 ساله میشوم. نام شما چیست؟