ویرگول
ورودثبت نام
یگانه یوسفی| نویسنده
یگانه یوسفی| نویسندهجستجو‌گری کوچیک در خیابان‌های خیال، پناهِ کلماتِ بی‌پناه، کمی رقص با کلمات را بلدم...
یگانه یوسفی| نویسنده
یگانه یوسفی| نویسنده
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

خیابانِ خیال

در خیالم خیابان را قدم میزنم، دیگر هیچ‌کس غمگین نیست، همه یکدیگر را دوست دارند، عشق‌ها واقعی‌ست، بوسه‌ها حقیقی‌ست، همه پولدارند و کسی به قیمت نگاهی نمی‌کند، کودکی تا کمر در سطل زباله خم نیست، مادر چادرش پاره نیست، پسرک با ماشینِ اسباب‌بازی بدون لاستیک و دخترک با عروسک دست‌ساز مادر با تکه پارچه‌ها بازی نمی‌کند، حقیقتش پدر هم چشمانش پر از اشک نیست و با شرمندگی و دلی پر از حسرت به فرزندانش خیره نمیشود.آخر دخترک عاشق بود؟ آن هم جهیزیه‌اش تکمیل شد، دیگر دلش بی‌قرار نیست...!

اینجا سرزمین زیبای من است...

دیگر کسی از سر نشدن‌ها و دفن‌ آرزوهایش خودش را آتش نمی‌زند؛ دختری را بخاطر تن و بدنش، نمی‌کشند؛ پسری را بخاطر موبایل دستش گلویش را نمی‌برند و هیچ‌کس را از سر متفاوت بودن، نابود نمی‌کنند.

عشاق را به تاوانِ عشق، سر نمیبرند! کودکان کار نمی‌کنند؛همه سرجای خودش هستند و خیچ‌کس جای آن یکی را نگرفته، قاصدک آرزوها صدایشان به خدا می‌رسند و جای شنیدن صدای شکستنِ قلبِ آدم‌ها.. آوازِ پرندگان، مردم را به رقص وا می‌دارد، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، همه بدون تعصب میرقصند و میخندند؛ نه بحث‌های مزخرف ملی‌گرایی و مذهب‌گرایی برپاست و نه قشری از قشری بدش می‌آید... کسی نمی‌خواهد دیگری را شبیه خودش کند و همه بی‌دلیل هم را دوست دارند.

نه گرسنه‌ای و نه تشنه‌ای...

کف خیابان‌ها پر از گل و بوی کبابِ سید و صدای گرمِ بازاری‌هاست.. آن طرف‌تر هم صدای دلنشین میوه‌فروش و برق میوه‌های تازه‌اش به چشم و گوش می‌خورد.

آه! دل‌انگیز است نه؟ نه بیمی از فردا و نه درجا زدنی برای آینده‌ای نامعلوم، یک زندگیِ معقول در جایی که زندگی کردن حق طبیعی بشر است.

اما گفتم که اینجا خیابانِ خیالِ من است.. همین.

"ساده اما حقیقی" ✍️: یگانه‌یوسفی

#متن #نویسنده #حرف_دل

"ساده اما حقیقی"

حرف دل
۳
۰
یگانه یوسفی| نویسنده
یگانه یوسفی| نویسنده
جستجو‌گری کوچیک در خیابان‌های خیال، پناهِ کلماتِ بی‌پناه، کمی رقص با کلمات را بلدم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید