یگانه شریفی
یگانه شریفی
خواندن ۲۲ دقیقه·۴ سال پیش

مکانت زن در قرآن

زن در اسلام جایگاه بلندى دارد و در قرآن حکیم توجه ویژه اى به او شده است و از آنجا که این موضوع گسترده است, بحث را در این زمینه برموضوعات ذیل متمرکز مى کنیم: یک: نگاهى به طبیعت و نحوه تکوین و روحیه او. دو: نگاهى به حقوق او. سه: وظایفى که بر عهده او قرار گرفته است. همه این موارد را در پرتو قرآن مورد بررسى قرار خواهیم داد. اینها, عناوین اصلى بحث ما هستند و بسا که در میان سخن چیزهاى دیگرى هم به اقتضاى بحث مطرح شوند.
یک: نگاهى به طبیعت و چگونگى تکوین و روحیه زن
پرتو اسلام در روزگارى دمیدن گرفت که جنس زن, نه در جزیرة العرب و نه در دیگر تمـدنهــاى موجـود در آن روزهـا , هیچ گونـه ارزش یادکردنى نداشت, و کاوشهاى فلسفى در روم و یونان بر محور این دور مى زد که زن یا از جنس حیوانات است یا از جنسى میانه که بین حیوان و انسان واسطه مى شود, و مرد, هنگامى که زنش دخترى مى زاد آن را به فال بد مى گرفت و چهره اش سیاه مى شد, درحالى که از نگاه هاى سنگین خویشانش پنهان مى گشت; گویى لکه ننگى بر پیشانى اش خورده است, خداوند مى فرماید: (و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسودّاً و هو کظیم. یتوارى من القوم من سوء ما بشّر به أیمسکه على هون أم یدسّه فى التراب ألا ساء ما یحکمون) نحل/58ـ59 و چون یکى از آنها را به دخترى مژده دهند از شدت غم رخسارش سیاه شده دلتنگ مى شود . و از این عار روى از قوم خود پنهان مى دارد و به فکر مى افتد که آیا آن دختر را با ذلت و خوارى نگه دارد و یا زنده به خاک گور کند, آگاه باشید که بد مى کنند. بدین گونه مرد را در اثر جهل به کرامت و فضیلت زن, چاره اى جز زنده به گور کردن دخترانش و کشتن آنها به گمان آن که کار نیکویى مى کند نمى ماند, چنان که قرآن به تقبیح آن برخاسته مى گوید: (و اذا الموؤدة سئلت. بأیّ ذنب قتلت) تکویر/8ـ9 و هنگامى که از دختران زنده به گور شده باز پرسند, که آن بى گناهان به چه جرم و گناه کشته شدند. در دل اقیانوس چنین اندیشه هاى غرورآمیز سبک سرانه اى, قرآن کریم را مى بینیم که زن را به عنوان نیمى از نهاد انسانیت چنین توصیف مى کند: (یا أیها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و أنثى و جعلناکم شعوباً و قبائل) حجرات/12 اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفریدیم و آن گاه شعبه هاى بسیار و فرقه هاى مختلف گردانیدیم. زن چونان مرد, بى هیچ تفاوتى دست در دست هم بنیاد جامعه را پى مى ریزند. از سوى دیگر قرآن براى زن آفرینشى جداگانه و همسان خلقت مرد قائل است بى آن که زن از مرد پدیده آمده باشد, بر خلاف سفر تکوین تورات که بر آن است که زن از یکى از دنده هاى آدم آفریده شده است. خداى سبحان با کشیدن خط بطلان بر این اندیشه اى که در کتاب الهى (تورات) نفوذ کرده گوید: (یا ایها الناس اتّقوا ربّکم الذى خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساءً) نساء/1 اى مردم بترسید از پروردگار خود, آن خدایى که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن, جفت او را خلق کرد و ازآن دو تن خلقى بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت. نفس واحده, همان آدم و حوا است که نسل جوامع انسانى به آن دو مى رسد, و معناى (خلق منها) این است که از جنس آن آفرید, چنان که: الخاتم من فضة, یعنى: انگشترى از جنس نقره است, بنابراین زوجین, همسانند و اگر این همسانى نبود حیات انسانى قوام نمى گرفت. از این آیات چنین نتیجه مى توان گرفت که هر یک از زن و مرد, انسانى است کامل و در این مورد هیچ کاستى اى در انسانیت زن وجود ندارد و در پرتو این نکته, جدایى افکندن میان آن دو ازاین بابت بر هیچ پایه درستى استوار نیست. عنایت الهى شامل حال انسان شده است که او را برترین آفریدگانش قرار داده و خورشید و ماه را مسخّر او ساخته است و این کرامت را تنها به مرد اختصاص نداده, بلکه همه فرزندان آدم را مشمول آن کرده است, چنان که گوید: (و لقد کرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البرّ و البحر و رزقناهم من الطیبّات و فضّلناهم على کثیر ممّن خلقنا تفضیلاً) اسراء/70 و ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنها را به مرکب خشکى و دریا سوار کردیم و از هر غذاى لذیذ و پاکیزه آنها را روزى دادیم و بر بسیارى از آفریده ها برترى و فضیلت بخشیدیم. و براى چنین کرامت فراگیرى زن و مرد را در یک کفه نهاده, بنابراین هر یک از آن دو که بگرود و کار نیک کند در برابر خداى تبارک و تعالى یکسان است و یکسان پاداش مى بیند: (من عمل صالحاً من ذکر أو أنثى و هو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیّبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ماکانوا یعملون) نحل/97 هر یک از مرد و زن که کار نیکى به شرط ایمان به خدا به جاى آرد ما او را در زندگانى خوش و با سعادت زنده مى گردانیم و پاداشى بسیار بهتر از عمل نیکى که کرده به او مى دهیم. از جمله چیزهایى که دیدگاه قرآن را در باب آفرینش زن روشن مى دارد, این است که حرمت نفس زن را چونان حرمت نفس مرد قرار داده و کشتن هر یک از آن دو را معادل کشتن تمامى مردم فرض کرده است: (من قتل نفساً بغیر نفس أو فساد فى الأرض فکأنّما قتل الناس جمیعاً و من أحیاها فکأنّما أحیى الناس جمیعاً) مائده/32 … هر کس نفسى را بدون حق و یا بى آن که فساد در زمین کرده باشد بکشد, مثل آن باشد که همه مردم را کشته… بنابراین کشتن زن در نزد خداوند همچون کشتن مرد است و هر که یکى از آن دو را به قتل برساند گویا همه مردم را به قتل رسانده است, آیا تکریم و بزرگداشتى بالاتر از این مى توان تصور کرد؟ و از جمله چیزهایى که نشان مى دهد که اسلام به هر دو یکسان مى نگرد این است که درمقام قصاص, (نفس) را موضوع پاره اى از احکام قرار مى دهد; بى آن که مرد بودن را معیار بداند: (أنّ النفس بالنفس و العین بالعین و الأنف بالأنف و الأذن بالأذن و السنّ بالسنّ و الجروح قصاص) مائده/49 … نفس را در مقابل نفس قصاص کنید و چشم را به مقابل چشم, و بینى را به بینى, و گوش را به گوش, و دندان را به دندان ,و هر زخمى را قصاص خواهد بود… حتى خداى سبحان کسى را که بر طبق این آیه حکم نکند به عنوان ظالم وصف مى کند و مى گوید: (و من لم یحکم بما أنزل الله فاولئک هم الظالمون) هرکس به خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسى از کافران خواهد بود. پیامبر اکرم خون مسلمانان را در یک ترازو مى نهد و ذمه همه را به عنوان یک ذمه توصیف مى کند: (المسلمون تتکافأ دماؤهم, و یسعى بذمتهم أدناهم, وهم ید على من سواهم) (مسند احمد/2ـ192) بدین گونه هر یک از مرد و زن در پناه دادن به فردى از مشرکان, در لزوم احترام برابرى و مشارکت دارند. آرى مشارکت مرد و زن در قصاص, با مشارکت شان در مقدار دیه ملازمت ندارد, زیرا معیار در قصاص غیر از معیار در دیه است. بنابراین هر کس در حق انسانى جنایت کند قصاص مى شود به این اعتبار که اگر کسى انسانى را معدوم کرده باشد خود معدوم مى گردد. ولى معیار در تعیین دیه, مشخص کردن ضرر و زیان مادى است که به خانواده مى رسد و بى گمان زیان خانواده به سبب نبود مرد سرپرست, بیش از زیان آن به سبب نبود زن خانواده است, پس بنابراین به رغم آن که مصیبت فقدان آن دو همانند یکدیگر است, میزان دیه زن نصف میزان دیه مرد تعیین گردیده, و این به معناى اختلاف درجه انسانیت آن دو نیست. تا اینجا واقعیت آفرینش هر یک از مرد و زن روشن شد و نیز معلوم شد که این دو ازاین جهت همسانند و از یکدیگر تمایزى ندارند. و اما در باب آنچه به امور روانى و روحى زن و مرد بر مى گردد باید گفت, بى گمان در اینجا فرق آشکار و روشنى میان مرد و زن وجود دارد و آن این است که زن عاطفه اى خروشان و شورانگیز دارد که سرشار است از سوز و عطوفت و لطافت, و روحى دارد ظریف و حسّاس. دست آفرینش این عاطفه را در وجود او به ودیعت نهاده تا با مسئولیتى که بر دوشش گذاشته شده هماهنگ باشد, نظیر پرورش فرزندان که توأم با مشقت ها و دشوارى هاى بسیارى است که به طور معمول از عهده تحمل مرد بیرون است, حال آن که مرد چنین عواطف شورانگیزى ندارد, زیرا براى وظایف دیگرى آفریده شده که شدت وخشونتى مى طلبد متناسب با مسئولیتهایى که بر دوشش نهاده شده است. بنابراین, عواطف سرشار اگر با شدت و خشونت قرین شود, زندگى نغمه اى موزون مى یابد و خندان و با طراوت مى شود.
دو: نگاهى به حقوق زن در قرآن کریم
زن در اسلام از حقوق گسترده اى بهره مند است که فقیهان در کتابهاى خود در ابواب ویژه اى از آنها بحث کرده اند و ما دراینجا حتى نمى توانیم به اندکى از آنها اشاره کنیم چه رسد به همه آنها, در اینجا پاره اى از آنها را اقتباس مى کنیم. قرآن کریم در زمانى نازل شد که زن از ساده ترین حقوقش حتى حق ارث محروم بود, بلکه چونان اموال به عنوان میراث به دیگران داده مى شد, در چنین فضاى آکنده از حق کشى, خداوند فرمود: (للرجال نصیب ممّا ترک الوالدان و الأقربون و للنساء نصیب ممّا ترک الوالدان و الأقربون ممّا قلّ منه أو کثر نصیباً مفروضاً) نساء/7 براى فرزندان پسر, سهمى از ترکه والدین و خویشان است و براى فرزندان دختر نیز سهمى از ترکه والدین وخویشان, چه مال اندک باشد یا بسیار, نصیب هر کس از آن معین گردیده. و بدین سان یوغى که برگردن زن نهاده و میان او و میراثش حایل شده بود در سوره اى با نام زنان ـ یعنى سوره نساء ـ شکسته شد و زن از حیث میراث, گاهى هم وزن مرد و گاه کمتر از او و گاهى هم بیشتر از او, بر حسب مصالح, میراث برد. اینکه شهرت دارد که میراث زن پیوسته از میراث مرد کمتر است, نشانى از حقیقت ندارد, بلکه باید بگوییم سهم و فریضه زن چنان که واضح است در میان برابرى و کمترى و بیشترى در نوسان است; بدین گونه که اگر مورّث, پدر و مادر باشد مرد دو برابر زن ارث مى برد, و اگر مورّث فرزند باشد, پدر و مادر به تساوى ارث مى برند. چنان که خداوند مى فرماید: (لکل واحد منهما السّدس) نساء/11 و فرض هر یک از پدر ومادر, یک ششم ترکه است. و اگر زنى بمیرد و از او شوهر و دخترى بازماند, دختر نیمى از ثروت او ارث مى برد و شوهر یک چهارم از آن, بنابراین در اینجا زن دوبرابر مرد ارث مى برد, چنان که خداى سبحان مى فرماید: (فلکم الربع ممّا ترکن من بعد وصیّة یوصین بها أو دین) نساء/12 و اگر فرزند باشد ربع خواهد برد, پس از خارج کردن حق وصیت و بدهى که به دارایى آنها تعلق گرفته است. و دیگر صور فرایضى که فقها به شرح آنها پرداخته اند. در هر حال اختلاف در سهم میراث, پیرو ملاکهایى ویژه است که حاصل جمع آنها دو عنوان نزدیک تر بودن و مسئولیت انفاق است, بنابراین نزدیک تر, مانع دورتر مى شود (فالأقرب یمنع الأبعد) چنان که کسى که بار انفاق را بر دوش مى گیرد از دیگران بیشتر ارث مى برد. از جمله حقوق, آزادى مالى زن است که غرب تا همین دوران اخیر بدان دست نیافته بود, چنان که خداى سبحان مى فرماید: (للرجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن و اسألوا الله من فضله إنّ الله کان بکلّ شیئ علیماً) نساء/32 هر که از مرد و زن از آنچه به دست آورند بهره مند شوند و هر چه مى خواهید از فضل خدا در خواست کنید که خدا به همه چیز دانا است. کدام سخن روشن تر و والاتر از این تواند بود که جدا بودن هر یک از مرد و زن را از بابت حقوق و دارایى ها و بهره ورى از آنها اعلان مى دارد. مهر, هدیه اى است از طرف مرد به زن و تأثیر بسزایى در احیاى شخصیت زن و بقاى پیوند زوجیت دارد, بنابراین اگر مردى بر اساس مهریه اى که گریزى از پرداخت آن نیست ازدواج کند بر او لازم است که آنچه را که بخشیده است پرداخت نماید, خداوند مى فرماید: (وآتوا النساء صدقاتهنّ نحلة) نساء/4 و مهر زنان را در کمال رضایت به آنها بپردازید. آرى, اگر زن به طیب نفس, مهر خود را بخشید مرد مجاز است آن را بگیرد; مانند هر نوع بخششى که در آن رضایت بخشنده شرط است: (فان طبن لکم عن شىء منه نفساً فکلوه هنیئاً مریئاً) نساء/4 پس اگر چیزى از مهر خود را از روى رضا و خشنودى به شما بخشیدند برخوردار شوید که شما را حلال خواهد بود. قرآن مردى را که بر زنش تنگ بگیرد و با او بدرفتارى کند تا از مهرش دست بردارد, محکوم مى نماید. خداوند مى فرماید: (لاتعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ما آتیتموهنّ إلاّ أن یأتین بفاحشة مبیّنة و عاشروهنّ بالمعروف) نساء/19 بر آنان سخت گیرى مکنید که قسمتى از آنچه مهر آنها کرده اید به جور بگیرید, مگر آ ن که عمل زشتى از آنها آشکار شود, و در زندگانى با آنها به انصاف رفتار نمایید. سپس بار دیگر تأکید مى کند که اگر مرد به زنش مال زیادى بدهد, دیگر نمى تواند آن را از او پس بگیرد: (و إن أردتم استبدال زوج مکان زوج و آتیتم إحداهنّ قنطاراً فلاتأخذوا منه شیئاً أتأخذونه بهتاناً و إثماً مبیناً) نساء/20 اگر خواستند زنى را رها کنید و زنى دیگر اختیار نمایید و مال بسیار مهر او کرده اید نباید چیزى از مهر از او بازگیرید, آیا با تهمت مهر او را مى گیرید؟ این گناهى است فاش و زشتى این کار آشکار است.
سه: وظایف نهاده شده بر دوش زن
تعاون و همکارى میان افراد جامعه شرط بقاى آن است, اگر همکارى را از قاموس جامعه حذف کنیم ازهم فرو مى پاشد, و خانواده جامعه اى است کوچک و خشت اول جامعه بزرگ, بنابراین حیات خانواده جز با همکارى قوام نمى گیرد, و حقیقت همکارى عبارت است از این که هر فردى حقى دارد بر دیگران و حقى دارند دیگران بر او, و این نکته اى است که قرآن حکیم آن را به صورتى جامع و رسا چنان بیان کرده که هیچ کس را نرسد که آن را چنان بیان کند: (و لهنّ مثل الذى علیهنّ بالمعروف) بقره/228 و زنان را بر شوهران حق مشروعى است, چنانچه شوهران را بر زنان. معناى این آیه از طریق در نظر گرفتن خانواده اسلامى روشن مى گردد, بدین گونه که مسئولیت زن حضانت و تربیت کودکان است و این کار آسانى نیست و جز مادرى که قلبش به آهنگ عطوفت و مهربانى مى زند نمى تواند عهده دار آن گردد. کسى که بپندارد نقش پرورشى در ایفاى چنین وظیفه اى جانشین نقش مادرى تواند شد به خطا رفته است و از تأثیرات منفى اى که این کار بر روح و روان کودک مى گذارد غفلت کرده است. در برابر این حقوق, مرد نیز حقوقى بر عهده دارد که در برآوردن نیازهاى ضرورى زندگى و آنچه مربوط به کمال زن است از آن ناگزیر است: (و الوالدات یرضعهن اولادهنّ حولین کاملین لمن أراد أن یتمّ الرضاعة) بقره/233 و مادران بایستى دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهند; آن کس که خواهد فرزند را شیر تمام دهد. چنان که به مسئولیت مرد هم چنین اشاره مى کند: (و على المولود له رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف لاتکلّف نفس الا وسعها) بقره/233 و به عهده صاحب فرزند است که خوراک و لباس مادر را به حدّ متعارف بدهد, هیچ کس را تکلیف جزبه اندازه طاقت نکنند. پس هر یک از زوجین سعى مى کند ستون خانواده را بر پا دارد و بدین گونه زن یار مرد مى شود و مرد یار زن و زندگى آنها پاک و مرفه مى گردد. آنچه گذشت, نگاهى گذرا بود به مشخصات زن در قرآن و در اینجا مباحث بیشترى وجود دارد بویژه پیرامون آزادى فرهنگى و اجتماعى و سیاسى از دیدگاه قرآن که در سده هاى اخیر مطرح شده و به مجالى دیگر وا مى نهیم. اما اینجا چند نکته مهم وجود دارد که بدانها مى پردازیم:
مساوات, یا عدالت
غرب موضع مساوات میان مرد و زن را پیش مى نهد و مرادش آن است که این دو بى استثنا به معرکه زندگى وارد شوند تا دوش به دوش هم تمامى کارها را چه با طبع و طبیعت هر یک سازگار باشد یا نه, عهده دار گردند. این چیزى است که غرب پیشنهاد مى کند, بنابراین زن ناگزیر است که با مرد در میدانهاى جنگ و سیاست و رهبرى و در عرصه هاى کار و بهره ورى مشارکت کند. هیچ عرصه ویژه اى براى مرد یا زن نمى گذارد, جز آن که به بهانه مساوات هردو را به آن سوى مى کشاند. اما قرآن عدالت میان مرد و زن را پیشنهاد مى کند و با مساوات به مخالفت برمى خیزد, زیرا بسا که مساوات بر ضد عدالت باشد و بسا که با سرشت آن ناهماهنگ است و آن کس که مدعى مساوات است گویى تمایزات روحى و غریزى این دو جنس را منکر شده وبا آنان چنان رفتار مى کند که گویى انسانهایى هستند که غرایز فطرى از آنها سلب شده و رمقى جز انجام کارهاى محوّله به آنها براى شان باقى نمانده است. این موضوع مهمى است که نیازمند توضیح و تبیین است تا از طریق آن دیدگاه قرآن روشن گردد. برابرى انسانها به معناى برابرى در همه زمینه ها و نیروها و غریزه ها و روحیه ها نیست, به طورى که دو جنس زن و مرد چونان جنس واحدى به نظر آیند که جز در ظاهر هیچ اختلافى با هم ندارند و کسى که این را بگوید, فقط زبانش آن را مى گوید, ولى عقلش به انکار آن برمى خیزد. بى گمان میان جنس مرد و جنس زن تمایزات ذاتى و عرضى اى وجود دارد, تمایزات ذاتى به خلقت آن دو بازمى گردد و تمایزات عرضى بر حسب شرایط و محیط آنها, ملازم وجود آنها مى گردد, و در نتیجه این دگرسانى ها پایه تفاوت آنها در حوزه مسئولیتها و احکام مى شوند. اسلام, فطرت و خلقت زن را معیار یگانه تشریع و قانونگذارى خود قرار داده است و تشریع برپایه فطرت در طى قرون گام به گام آن جلو آمده است و این راز جاودانگى تشریع اسلامى است, ولى قانونگذارى اى که فطرت را ازنظر مى افکند و براى مرد و زن به یک سان قانون جعل مى کند بسا که با فطرت و خلقت ناهماهنگ مى افتد و تعارضى میان قانون و مورد آن مى افکند; چنان که امروز در تمدن غرب مشاهده مى کنیم.
چند شبهه و چند پاسخ
1. (الرجال قوّامون على النساء)
خداى سبحان اداره امور خانواده را به مردان وا گذاشته است نه زنان, به این معنى که مرد ریاست امورى را بر عهده دارد که قوام خانواده به آنها مى باشد, زیرا اداره خانواده وابسته به دو امر تحقق یافته در وجود مرد است که زن فاقد آن دو است: 1. نیرو و توان تحمل مشکلات. 2. هزینه کردن و رفع نیازمندى هاى مالى. در بیشتر موارد, مورد اول در مرد بیشتر است و درمورد هزینه کردن و انفاق, اسلام اداره امور مالى خانواده را بر مرد واجب کرده, بنابراین مرد است که مى باید در جهت اداره امور خانواده اش بار مشکلات را بر دوش کشد. خداى سبحان به این اداره و اینکه جزء صلاحیت هاى مرد است چنین اشاره کرده است: (الرجال قوّامون على النساء) چنان که به این دو شرط نیز چنین اشاره کرده : 1. (بما فضل الله بعضهم على بعض) 2. (وبما أنفقوا من أموالهم)(نساء/34) به واسطه آن برترى که خدا بعضى شان را بر بعضى داده است, و هم به واسطه آن که مردان ازمال خود نفقه دهند. که مراد از آن برترى در نزد خداوند و در ترازوى قرب الهى نیست, بلکه مراد تفوق بر جنس دیگر است از جهت تحمل و صبر و استقامت در برابر مشکلات,که امرى است تکوینى و انکار نشدنى, و کسى که آن را انکار کند, فقط به زبان آن را انکار کرده و نه در دل, و مراد ازبرترى همین است. اما دومین امر, امرى است تکلیفى که خداى سبحان آن را بر دوش مرد نهاده و مرد به سبب آن اولویت اداره امور خانواده را نسبت به زن یافته است و بر این اساس زندگانى اجتماعى جریان یافته است. اینجا اگر انتخابى طبیعى نیز درکار بود مرد به طور طبیعى براى اداره خانواده برگزیده شده بود و این مورد امضاى شارع نیز قرار گرفته است. معناى قوّامیت همین است و در آن هیچ نوع فروکاستنى از کرامت زن دیده نمى شود, آرى تفسیر قوّامیت به سلطه گرى بر زن و اجحاف در حق او و دخالت در امورى که بیرون از رابطه زناشویى است پذیرفته نیست و کسى که آیه یادشده را چنان تفسیر کند بر خداوند افترا بسته است. بدین گونه اداره خانواده و طراحى آن براى آینده اى برتر, بر حسب توانایى یک چیز است, و انکار حق زن و سلطه گرى بر او و اجحاف در حق او چیزى دیگر, و کسى که این دو را با یکدیگر خلط کند بى گمان از جاده صواب به دور افتاده است.
2. چند همسرى
از جمله مسائلى که غربیان و نهادهاى مدافع حقوق زن در باب آن سر وصدا کرده اند مسئله تجویز چند همسرى است که اسلام آن را تشریع کرده است و استدلال آنها دراین کار این است که مجاز شمردن چند همسرى, اولاً موجب رنجش زن مى شود, و ثانیاً با برابرى مرد و زن ناسازگار است. در اینجا مى کوشیم این دو نکته را روشن کنیم: بى گمان اصل در تشکیل خانواده این است که مرد خود را کنترل کند و جهت رعایت حال زن اول خود از ازدواج دوم خوددارى نماید. و باز از جمله چیزهایى که هیچ شک و تردیدى در آن نیست این است که منحصر کردن هر یک از زن و مرد خود را به دیگرى, مایه حفظ پیوندهاى خانوادگى است که برقرارى اطمینان دوطرفه میان زوجین از این مسئله پرده بر مى گیرد. با این اعتراف, بسا که مرد در شرایط و حالاتى قرار مى گیرد که ناگزیر مى شود, به یک زن بسنده نکند و این نیز قابل انکار نیست; از جمله وقتى که زن مدت زیادى بیمار, یا دچار نازایى و یا سرد مزاج باشد و نتواند نیازهاى جنسى مرد را برآورد, یا مرد مدت قابل توجهى در مناطق دور دست ساکن شود, در چنین شرایطى مرد نمى تواند به یک زن بسنده کند, در برابر او ـ با صرف نظر از مجاز بودن چند همسرى ـ دو راه بیشتر وجود ندارد: نخست: اینکه شهوت خود را مهار کند و فعالیت و نشاط خود را محدود سازد. دوم: اینکه به وادى فساد و فحشا فرو غلتد. اما راه نخست, جز مردان مرد از عهده آن بر نمى آیند. و اما راه دوم مخالف کرامت و شرافت مرد است و پیامد آن زیان یا فتن جسم و روان او خواهد بود. وقتى این دو راه بر او بسته شوند ناگزیر راهى جز این نمى ماند که زنى به صورت عقد رسمى و با مهر و نفقه و مسکن اختیار کند تا در قلمرو خانواده داخل شود و مرد مسئولیت هر دو را به طور مساوى و با رعایت عدالت متحمل گردد, این چیزى است که اسلام را به تشریع چند همسرى فراخوانده است, خداوند سبحان مى فرماید: (فانکحوا ماطاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع) نساء/3 پس آن کس از زنان را که شما را نیکو و مناسب است به نکاح خود درآرید; دو یا سه یا چهار. طبیعى است که زن اول از اینکه شوهرش زن دیگرى اختیار کرده دچار رنجش شود, ولى این رنجش در برابر انحراف مرد و فروپاشى خانواده از ریشه, آسان تر و تحمل پذیرتر است. غرب اگر چه علیه قانون تعدد زوجات بوق و کرنا برداشته, اما در واقع روشى همسو با این قانون اما به شکلى زشت برگزیده, بدین گونه که به یک زن قانونى اکتفا کرده است, در حالى که روابط جنسى مرد با زنان بسیارى را در خارج از چهارچوب خانواده مجاز شمرده و به یکى هم بسنده نکرده است. نظام خانواده در غرب رو به اضمحلال و فروپاشى دارد, و سبب آن جز خیانت مرد به زن با برقرار کردن روابط جنسى با زنان دیگر نیست, که پیامد آن هم چیزى جز از دست دادن اطمینان و نابودى روابط عاطفى میان آنها نیست که به گسستن پیوندهاى قانونى و رفتارى خانوادگى مى انجامد. واما درمورد مسئله برابرى زن با مرد ما بى نیاز از پاسخگویى هستیم, زیرا مجاز شمردن چند شوهر براى زن, ستون نسب را مى شکند و خانواده را نابود مى سازد و بیمارى هاى گونه گون را موجب مى شود و روابط زن و مرد را از بن تباه مى کند و جامعه را به محیط آماده اى براى زنا و فحشا بدل مى کند. بدین سان راز مجاز شمردن چند همسرى و نه چند شوهرى از سوى اسلام دانسته مى شود.
3. زدن زن به هنگام نشوز
از جمله اشکالات مطرح شده در باب حقوق زن در اسلام این است که به مرد اجازه داده شده است که زنش را هنگام نافرمانى, اگر از راه نصیحت و موعظه و جداکردن بستر, راضى به بازگشت نشد بزند, خداوند مى فرماید: (و اللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ و اهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ فان أطعنکم فلاتبغوا علیهنّ سبیلاً إنّ الله کان علیاً کبیراً) نساء/34 و زنانى که از نافرمانى آنها بیمناکید باید نخست آنان را موعظه کنید و از خوابگاه آنان دورى گزینید, و آنان را بزنید, چنانچه طاعت کردند دیگر حق ستمى ندارید که همانا خدا بلندمرتبه و بزرگ است. حقیقت آن است که این اشکال, از نیندیشیدن در مضمون این آیه و در منظور از تجویز زدن برخاسته, آیه درباره زنى سخن مى گوید که نشوز کرده و حقوق شوهرش را سلب نموده و بى آن که مرد حقوق او را تضییع نماید انسانیت مرد را مورد اهانت قرار داده است, در چنین فضاى آکنده از سرکشى زن برمرد با وجود رفتار نصیحتگرانه و موعظه آمیز مرد و یا جداکردن بستر در مرحله بعد, براى مرد چاره اى نمى ماند جز آن که زن را به آرامى مورد تنبیه بدنى قرار دهد تا وى از نافرمانى اى که عصیان علیه انسانیت مرد است و صفاى فضاى خانوادگى را گل آلود کرده است, دست بردارد. بدین گونه اولاً روشن شد که بحث درباره زنى نیست که مقهور مرد شده و مورد ظلم او قرار گرفته و براى دفاع از حق و کرامت خود دست به دفاع زده است, بلکه سخن درباره زنى است که مرد, تمامى حقوق او را ایفا کرده است اما بر حقوق مرد طغیان کرده و بناى تمرد نهاده است. و ثانیاً مراد از ضرب, ضربى است نه چندان سخت یا خونین, بلکه مراد ضربى است که زن را بترساند و موجب شود او از نافرمانى خود دست بردارد, امام باقر(ع) ضرب دراین آیه را به زدن با چوب مسواک تفسیر فرموده است. (مجمع البیان) این حالت, نوعاً کمیاب است, و کم اتفاق مى افتد که دو راه حل اول مثمر واقع نشوند, و بر فرض رسیدن کار به این مرحله, ضرب نباید خیلى سخت باشد و غرض از آن انداختن ترس است در دل زن تا دست از سرکشى بردارد. امام باقر(ع) از پیامبر خدا(ص) روایت کرده است که: (آیا یکى از شمایان زنش را مى زند و سپس او را در آغوش مى گیرد؟) در پایان توجه شما را به سخن ارجمندى از پیشواى حکیم داناى به درد و درمان جامعه, یعنى امام على بن ابى طالب(ع) جلب مى کنم; آنجا که مى گوید: (و لاتملک المرأة من امرها ما جاوز نفسها, فإن المرأة ریحانة و لیست قهرمانة.) (نهج البلاغه, نامه 31) امور مربوط به زن را چندان به اختیار او مسپار که از (توان و طاقت) او درگذرد, که زن گل است و نه قهرمان. پس باید با زن چنان رفتار کنیم که گیاهى است خوشبو نه پهلوان, و از او چیزى بخواهیم که ازموجودى ظریف چون گل سرخ بهارى, که تاب تحمل باد گزنده و گرماى پژمرنده را ندارد مى خواهند.
پی نوشت ها:

زنزن در قرانقرانزنانمطالعات زنان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید