سکانس 1: تلویزیون رو روشن میکنم. کانالی که همیشه ویدیوهای سرگرم کننده نشون میداد داشت اخبار میگفت. این موضوع درکنار عجله و نگرانی اخبارگو نظرم رو جلب کرد.
اخبارگو: لطفا توجه کنید. به زودی بزرگترین سیل تاریخ شروع خواهد شد و تمام زمین زیرآب فرو خواهد رفت. دانشمندان مشغول ساخت کشتیای خاص هستند. شما میتوانید هر چقدر وسیله که دلتان میخواهد با خودتان با داخل کشتی بیاورید تا پس از اتمام سیل دنیای جدیدی بسازیم.
بعد چند لحظهای سکوت کرد و گفت:
اکنون به ما خبر رسیده است که شما میتوانید در این کشتی جادویی هر فرد یا هر مفهومی را هم که میخواهید همراه خود بیاورید. در غیر این صورت از بین خواهند رفت.
خندم گرفت. فکر کردم یه برنامهی طنز دیگست. اما چقدر جدی و خوب ساخته شده بود! رفتم گوشیمو چک کنم که اصلا گوشیم باز نشد. یه صفحهی سیاه اومد که روش نوشته شده بود:
اخطار. هر چه سریع تر خود را برای سیل آماده کنید.
نگران شدم. دوباره که به تلویزیون نگاه کردم دیدم همون خبر مدام داره تکرار میشه. اما ایندفعه توی همهی شبکه ها. ظاهرا این قضیه واقعیه. باید عجله کنم و یه لیست از همهی چیزهایی که با خودم میبرم درست کنم.
لطفا همینجا یه لیست از تمام آدمها، وسایل و مفاهیمی که با خودت میبری درست کن و بعد ادامه بده. هیچ محدودیتی در کار نیست. فرض کنید میخواید از اول یه جهان و دنیای جدید با اون آدما و وسایل و مفاهیمی که الان وجود دارن بسازین.
سکانس ۲: سوار کشتی شدم. همه چیز واقعی بود. خوشحالم چون همهی آدما و وسایل و مفاهیمی که نیازشون داشتم رو برداشتم. اما چیزی نمیگذره که ناخدا اعلام میکنه:
یک طوفان بزرگ در راهه. برای جون سالم دربردن از این طوفان همهی افراد باید یک چیزی که کمتر بهش نیاز دارن یا براشون اهمیت کمتری داره رو بندازن توی آب.
سکانس 3: بارها و بارها سکانس دو برام تکرار میشه و الان من موندم و مهمترین و ارزشمندترین وسایل، آدمها و مفاهیم زندگیم. نمیتونم هیچکدوم رو فدا کنم. زندگی من بدون اونها معنیای نداره. ناخدا شخصا میاد پیشم و بهم میگه عجله کنم. براش توضیح میدم که نمیتونم از هیچکدوم از اینا بگذرم. بهم میگه که اگه قرار نیست یکی رو بندازی پایین، باید خودت رو بندازی پایین. یه نگاه به اون آدما و وسایل و مفاهیم میکنم و با ناخدای کشتی خداحافظی میکنم و میگم:
زندگی برای من بدون اونا معنیای نداره. اگه نباشن پس منم نیستم.
عید سال 1399 بود. اواخر کلاس هفتم بود که مدرسمون اولین پادکست نوروزی رو فرستاد. بیاید با هم گوشش کنیم:
معلم تاریخمون، کسی که درس تاریخ، خستهکنندهترین درس برای من رو، به شیرینی یه نون خامهای تازه و خوشمزه تدریس میکرد؛ داشت از معنای زندگی میگفت. چقدر زیبا. هر وقت که احساس گم شدن بهم دست میده به این موضوع فکر میکنم و لیستمو مرور میکنم. احساس خیلی بهتری بهم دست میده. به شدت توی انتخاب رشته و چندراهیهای هزارتوی زندگیم کمکم میکنه.
ممنون دکتر م.ع که این پادکستو برای ما آماده کردید. فکر میکنم اگه میدونستید دراختیار کلی آدم دیگه قرارش دادم خوشحال میشدید:)
رفقا نظرتونو بنویسید و اگه دوست داشتید بگید چی یا چیا معنیبخش زندگیتونن. تونسته این پست کمی کمکتون کنه یا نه و خلاصه هر چی دل تنگتون میخواد:)
پ.ن: میخواستم نوروز 1402 اینو بنویسم و باهاتون به اشتراک بذارم ولی دیدم اگه یه روز هم زودتر پخش بشه میتونه به حداقل یه نفر کمک بیشتری کنه.