یه نوجوون دغدغه دار و سمپادی که دوست داره هر لحظه به خودش و دیگران کمک کنه😉! رفیق، یه آهنگ خوب، یه لیوان نوشیدنی خوشمزه و یه جای گرم و نرم جور کن، تا باهم از زندگیمون حرف بزنیم و بهش لبخند بزنیم😊
همش دروغ بود!
همش دروغ بود! هر چی نوشتم و خوندید دروغ بود. کسی از دووم اوردن توی مدرسه نوشت که خودش.... کسی از حال بد و چرا اینطوری شد، نوشت که خودش اون روز.... یه نفر، یک عدد من از چیزایی نوشت که خودش.... من از ندونستههایی که فکر میکردم میدونم نوشتم.اینها همش دروغ بود.اصلا کل زندگیم یک دروغ بود. یک دروغ بزرگ که باورش کردم. البته نه، من بزرگترین دروغ ممکن رو زندگی کردم! همه به اشتباه میگن:
زندگی زیباست!
اما چیزی جز درد و رنج ندیدن. هر لحظهی خوبی گذراست. به تکتک کوچههای عالم سر زدم و لذتی ابدی ندیدم. زیباییای دائمی ندیدم! پس چرا زندگی زیباست؟

...من فهمیدم که...
"زندگی درد مطلقه و معنای زندگی، پیدا کردن یک کورسوی امید و دلیلی برای تحمل درده. شاید اصلا هموار کردن مسیریه که تو با رنج پیمودیش اما دلت نمیخواد یه نفر دیگه پاش زخمی شه! شیشه خوردههای اون مسیرو جمع میکنی و به مسافرهای بعدیش کمک میکنی. شاید معنای زندگی فدا شدنه! فدا شدن برای...."
(برداشتم از صحبتهای دکتر شکوری درمورد معنای زندگی)
...و در آخر...
فکر میکردم که همه چیز دروغه. اما دروغهایی رو که باور کنم، دیگه دروغ نمیدونم! پس شاید فقط این نوشته یک دروغ بود! شاید هم جزئی متفاوت از حقیقت حس و حالم که سبب شد اینهارو بنویسم!

پ.ن: خودم رو گم کرده بودم. مثل همون حسی که موقع انتخاب رشته داشتم. از همون حسهایی که ما نوجوونا خیلی باهاش آشناییم. اینم مغزنوشتهی یه راه بلد گمشدست. بابت کمکاری و کیفیت پایین نوشته عذرخواهی میکنم.
مطلبی دیگر از این نویسنده
من و ویرگول! چی، چرا و چطوری؟
مطلبی دیگر در همین موضوع
تو هیچی از من نمیدونی
بر اساس علایق شما
نامهای برای n موقع دیگهم