حدودا شش ماه پیش بود، که از نظر خودم، بهترین پستم را در اینجا، درمورد تکنولوژی منتشر کردم. دقیقا بعد از دیدن مستند معضل اجتماعی. اما از نکاتی که شاید به اندازه کافی به آن اشاره نکردم، دوپامین بود.
فارغ از بحث ایجاد سوگیریهای ذهنی و ساخته شدن الگوهای رفتاری عمدتا غلط، انسان مدرن معتاد است به ترشح دوپامین یا همان هورمون شادی خودمان. این هورمون نقض اساسی و بسیار مهمی در بدن ما ایفا میکند و ترشح آن سبب ایجاد حس خوشحالی میشود. حالا تصور کنید که ما انسانها به وسیله شبکههای اجتماعی و هزاران هزار محرک دیگر، عادت به بیش از اندازه تولید کردن دوپامین کنیم. در گذر زمان متوجه میشویم که اگر قبلا با کوچکترین بهانهها و ناچیزترین مقدار ترشح این هورمون شاد میشدیم، اما اکنون این اتفاق به این سادگیها نمیفتد. دقیقا مشابه همان اتفاقی که در اعتیاد به مواد مخدر، سیگار و... میفتد. این اغلب همان چیزی است که حکمرانان جهان مدرن، آن را قلاب مینامند.
همانطور که اشاره کردم، انسان مدرن به تلفن همراه خود، شبکههای اجتماعی و چنین چیزهایی اعتیاد شدیدی پیدا کرده که فارغ از تمام خوبیها و بدیهای دیگر، بر سلامت روان و شادکامی ما تاثیر گذاشته. به همین دلیل است که مدتی است چالشهای dopamine detox و 24 ساعت بدون تلفن همراه و... در همان شبکههای اجتماعی اعتیادآور مطرح شدهاند. خب چرا ما هم امتحانش نکنیم؟
پ.ن: مثل اینکه آدمای زیادی ازش خبر دارن اما بهش اونطور که باید توجه نمی کنن. ما معتادان!
چهارشنبه
(دقایقی قبل از شروع چالش)
"داریم میریم مسافرت. به نظرم وقتشه. امیدوارم همونطوری از آب دربیاد که توقعشو دارم."
توی ویدیوها و فیلمها دیدید که یک زندگی آروم چطوریه؟ معمولا توی طبیعت، فارغ از رسانهها و آزاد از بند تکنولوژی. انگار که همه چیز بهتره. با اینکه زمان بیشتری در اختیار دارن، دیوانهوار برای سبقت در هر چیزی و از هر کسی تلاش نمیکنن. زندگی زیبای خودشون رو میگذرونن و احتمالا برای خودشون بیشتر وقت میذارن. چونکه هروقت تنها میشن و کاری برای انجام دادن ندارن، برخلاف ما که سکوت رو تحمل نمیکنیم و بیاختیار سراغ گوشی توی جیبمون میریم، به حرفهای خودشون گوش میدن. مشتاقم ببینم برای خودم این تجربه چطور میشه؟
(پس از سپری شدن اولین روز)
توی قطار بودیم. پس مشکلی ایجاد نشد و به خوبی گذشت. هر چند که چندباری میخواستم برم آهنگ گوش بدم یا خلاصه یه کاری کنم که حوصلم کمتر سر بره اما اون کار رو هم نکردم.
پنجشنبه: رسیدیم جایی که باید. امروز سرم نسبتا شلوغ بود. مخصوصا با استراحت و خوابیدن. اما وقتهایی که حوصلم سر میرفت واقعا وسوسه میشدم که گوشیم رو چک کنم. با چند نفر چت کنم یا هر کار دیگهای. تازه متوجه شدم که چقدر ناخودآگاه و زیاد گوشیامونو از جیبمون درمیاریم و بهشون نگاه میکنیم. انگار اگه توی جیبمون نباشن یه عضو از بدنمون رو از دست دادیم. تازه خداروشکر برای من خیلی نوتیفیکشن نمیاد وگرنه یه روز هم دووم نمیآوردم.
جمعه: بالاخره کم آوردم. به خاطر یه سری کارها مجبور شدم که گوشیم رو چک کنم. نه همهی اپلیکیشنهارو اما وقتی رمز رو زدم دیگه بیرون نیومدم. فکر کنم برای خودم باید سه تا جون در نظر بگیرم. اولیش که پرید. بعد از اینکه همون اول صبح این کار رو کردم به خودم گفتم که دیگه با گوشی کار نمیکنم. پای قولمم بودم اما متاسفانه ضرر کردم. شاید اگه بیشتر حواسم به گوشیم بود یادم نمیرفت که باید فاینال زبان بدم! پس انگار اونقدرا هم مضر نیست. یا شاید ذهن من تنبل شده که حتما باید آلارم تنظیم شه تا فراموش نکنه.
شنبه: خداروشکر این روز رو به دور از شبکههای اجتماعی دووم آوردم اما مجبور شدم دیوانه وار سه ساعت پشت سر هم پلی لیستم رو زیر رو رو کنم و موسیقی گوش بدم. ولی خداروشکر کمکم اون چیزی که باید داره اتفاق میفته. بعد مدت ها، با حواس پرتی کمتر نسبت به همیشه، تونستم دوساعتی بدون مکث کتاب بخونم. برای تازه کاری مثل من اتفاق خیلی خوبیه. برای اولین بار وقتی رفتم توی کافی شاپ نشستم، به جای اینکه دستم رو ببرم توی جیبم و با گوشیم ور برم، کتاب رو روی میز گذاشتم و شروع کردن به غرق شدن در نامههای جولیت به دوستانش(کتاب انجمن ادبی و کیک پوست سیب زمینی گرنزی(آنچه در آینده میخوانید)).
یکشنبه: نمیدونم دارم کم میارم یا چی. اما دارم به این نتیجه میرسم که به جای کلا چک نکردن، کم چک کنم. حالا کم یعنی چی؟ خودمم نمیدونم! به هر حال یه جون دیگمم امروز از دست دادم. هم ویرگول رو چک کردم و گشتی توش زدم، هم باقی شبکههای اجتماعی و خلاصه هر کاری که میشه با گوشی کرد. یه جون دیگه برام مونده. فکر نمیکنم اینطوری از پسش بر بیام. نمیدونم جریمه بذارم برای خودم که تا آخر هفته دووم بیارم، یا قوانین رو سادهتر کنم و چند تا جون به خودم اضافه کنم. به هر حال. فردا تصمیمشو میگیرم.
دوشنبه: امروز که تونستم اون یه جونم رو نجات بدم و نگه دارم. اگه سه شنبه رو هم دووم بیارم، عملا توی هفتهی اول، کم و بیش موفق بودم. اگرم نتونستم، یک هفتهی دیگه ولی با شرایط معقولتر این چالش رو ادامه میدم. از اونجایی که هفتهی بعد همش توی خونه هستم و کارام هم زیاده، قراره برام خیلی سخت تر از این هفته بشه.
سه شنبه و چهارشنبه:
با برگشتن از سفر اوضاع خیلی بدتر شد. تقریبا تمام این دو روزمو اونطور که نباید گذروندم. سخت تر از چیزی بود که فکر میکردم. بریم برای یه هفته دیگه.
پ.ن: در هفتهی دوم چالش به سر میبرم. شما هم امتحانش کنین.
پ.ن.دو: بابت طولانی شدن شاید بیش از حد هم عذر میخوام اما داره تغییراتی توی سبک نوشتنم پیش میاد!