جمع صمیمانهایست. همه باید خودشان را معرفی کنند. بعضی آن چنان خوب از خود حرف میزنند گویی که سالهاست میشناسمشان. بعضی دیگر هم یکراست به سراغ اصل مطلب میروند و در تاریکی ناشناسی محو میشوند. البته هنوز هستند. صدایشان به گوش میرسد و حضور فعالی دارند. اما کسی فعلا آنها را نمیشناسد. تصمیم خودشان این بوده که ما را با خودشان و نوشتههایشان همراه کنند، تا در طول زمان با کلمه کلمهای که روی کاغذ نوشتند و در قلب ما نگاشتند بشناسیمشان. محو ارائههای زیبای همه از خودشان شده بودم که نوبت به من رسید. چشمها به من خیره شدند و گوشها منتظر شنیدن صدایم بودند که از خودم بگویم. مردم میخواهند مرا، البته نه فقط مرا، هر کسی را در چند ثانیه و با چند جمله بشناسند. اما اگر سالها از عمر یک نفر گذشته باشد و هنوز هر روز صبح با سوال من کیستم از خواب بیدار بشود چه؟ به سختی بلند شدم و ایستادم. صدای تپشهای سنگین قلبم در سرم میپیچید. با خودم میگفتم که اصلا من چرا آنجا هستم؟ آیا ارزشش را دارد؟ هنوز هم برای رفتن دیر نیست. اما من نیامده بودم که شانه خالی کنم. نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی ساختگی گفتم:
سلام، من... یک عدد من هستم.
حدودا یک هفتست که ویرگولی شدم. یعنی یک هفتست که از اولین نوشتم توی ویرگول میگذره. راستش خیلی براش استرس داشتم. اما وقتی روز بعدش اومدم و دیدم چند نفری لایک کردن و چندتایی کامنت گرفتم خیلی برام باارزش بود و خوشحالم کرد. ادامه دادم تا امروز. الان که یه تعدادی دوست پیدا کردم میخوام یه خورده بیشتر از خودم بگم. از یک عدد من، نه زندگی چند عددی من!
(اینکه یهو این ایده به ذهنم رسید و نتونستم صبر کنم تا حداقل یه هفته از ویرگولی شدنم بگذره بعد بنویسم بی تاثیر در زود خواندن و زود نوشته شدن این مطلب نیست?)
حالا دیگه واقعا چرا یک عدد من؟
وقتی میخواستم اسممو توی ویرگول انتخاب کنم واقعا بهم یه جورایی الهام شد. تا حالا هیچوقت این اسم به ذهنم نرسیده بود و آمادگیای براش نداشتم. وقتی به ذهنم رسید دیدم چه باحاله! هم یه جورِ خاصیه هم اینکه با فلسفش موافقم. البته فلسفهای که خودم وقتی به ذهنم رسید براش ساختم.
خلاصه بگم، من معتقدم که منِ غمگین با منِ شاد فرق داره. منِ دیروز با منِ امروز فرق داره. هر روز و هر لحظه من، یه منِ جدیدم. اما قشنگیش اینجاست که همهی این منها، یعنی تک تکِ این منهای کمی متفاوت باهم هستن که... من رو میسازن.
(زیادی فلسفی شد؟?)
داستان عکس پروفایلم چیه؟
خودمم نمیدونم. باز شانسی به تورش خوردم. همیشه دوست داشتم یه عکس هنری و باحال و پر از انرژی مثبت از خودم داشته باشم که بذارم پروفایل تمام حسابهای کاربریم. اما نه اون چهرهی زیبای لازم رو دارم، نه اعتماد به نفسش و نه عکسش رو. (وی از آن دسته از افراد است که گالری گوشی خود را با عکسهای زیبا از دیگران و نهایتا چند عدد سلفی از خود پرکرده است.?) پس یه سرچ کردم و عکسی که هم اکنون در پروفایلم مشاهده میکنید رو پیدا کردم. از اونجایی که کلی حس مثبت ازش گرفتم بدون معطلی انتخابش کردم. :)
یه مقدار شخصیتر:
توی ویرگول دیدم که خیلیها تایپ شخصیتیشونو نوشتن. یک عدد از منهای منهم، تایپ شخصیتیش INTJ هستش.
از آرزوها و اهدافم دقیق نمیگم. فقط میگم که دغدغم آموزشوپرورشه و دوست دارم یه کارآفرین موفق و تاثیرگذار توی این حیطه بشم. البته فعلا من اینو دوست دارم. شاید چندسال دیگه که منِ الانم شد یه خاطره و بخشی از وجود منِ آیندم دیگه همچین خبری نباشه!
علائقم شامل ساعتها فکر کردن درمورد خودم و دنیای خودم؛ و غرق شدن توی تخیلاتمه به همراه کارهایی مثل نوشتن و پیدا کردن دوستای جدیدی مثل شما.
کلاس دهمم، توی یکی از مدارس علامه حلی تهران در رشتهی ریاضی درس میخونم و خوشبختم.?
زیاد حرف زدم. اجازه میدم بقیه چیزهارو زندگیم و پستهام براتون روایت کنن.?
شماهم خودتونو معرفی کنید. نوبت شماست.?