نمیدونم سال نود و چند بود که به خودم اومدم و احساس کردم در مسیر درستی نیستم. دیدم چقدر با خودم غریبه ام و چقدر خودم رو نمیشناسم و چقدر اونی که میخوام نیستم. اونموقع تصمیم گرفتم تا هنوز دیر نشده و قبل از اینکه قدم مهم دیگه ای تو زندگیم وردارم سعی کنم کمی بیشتر خودم رو بشناسم و بیشتر نسبت به استعدادها، علایق و ویژگی هام خودآگاه بشم تا هم نقاط ضعفم رو دقیق تر بدونم و هم بتونم تصمیمات بزرگ زندگی رو بهتر و متناسب تر با نقاط قوتم بگیرم.
گذشت تا اواسط 97 که به خودم گفتم وقت عمله و وقتشه با توجه به دیدی که نسبت به خودم پیدا کردم راجع به آینده تحصیلی، کاری، روابط شخصی و سلامتیم تجدید نظر کنم و سال 98 به عمل به این تصمیمات گذشت.
98 یاد گرفتم حتی ضعیف ترین حالت عمل کردن از عمل نکردن و ایده آل گرایی بهتره.
یاد گرفتم غصه خوردن راجع به از دست دادن آدم ها و دوری از اونها چیزی رو حل نمیکنه و به جاش بهتره سعی کنم از لحظه لحظه ی بودن در کنار اونهایی که دوستشون دارم لذت ببرم.
یاد گرفتم اتفاقات و پیش آمدهای بد زندگیم ممکنه یک روزی عامل بهترین اتفاقا باشه. به خودم این اجازه رو بدم که بابتشون ناراحت باشم اما در عین حال اون رو به فال نیک بگیرم و اجازه ندم مانع حرکتم بشه.
تلاش برای شناخت خودم باعث شد سعی کنم دست به کارهایی بزنم که به نظر خودم با ویژگی های شخصیتیم هماهنگ تر میومد، اما این باعث شد به شدت تو دایره امن خودم بمونم. الان که به سالی که گذشت فکر میکنم میبینم بیشترین رشد، قشنگ ترین اتفاقات و بهترین خاطره هام ازین سال معلول معدود زمان هایی بود که پا ازین دایره فراتر گذاشتم.
بنابراین موندن در حیطه آسایشم رو از کوله 99 ام بیرون میارم و سعی میکنم با تجربه ها و افراد جدید، کوله باری بسازم که به سختی بشه چیزیو ازش به یادگار نگه نداشت.
و در نهایت
امیدوارم با همه سختی هایی که در پیش داریم کوله پشتی 1400مون نه صرفا سنگین ولی پر ارزش باشه.